آیا "آق شهر"خواهد لرزید؟
ملانصرالدین زمان زلزله در دو مملکت عثمانی و شام، شهردار آق شهربود. ملا با دیدن تصاویر ویرانی خانه ها و تعداد کشته ها از عیال خود پرسید: زن به نظر شما آیا زلزله به خانه های "آق شهر" صدمه خواهد زد؟ زن ملا که از سوال نصرالدین مات و مبهوت مانده بود گفت: مرد تو شهردار این شهری از من می پرسی؟ بهتر است این سوال را از کدخدا و اعضای شورای شهر که مسئول ساخت و ساز خانه های "آق شهر" می باشند بپرسی؟ ملانصرالدین فلفور به کدخدا که با حفظ سمت رئیس شورای شهر "آق شهر"نیزبود تماس گرفت و از او خواست جلسه فوق العاده شورا را برای فردا تشکیل دهد. کدخدا که از زمین لرزه ترسیده بود قبول کرد و از شهردار خواست فردا ساعت صفر جلسه شورا را به اعضا اعلام کند. در جلسه شورا ملانصرالدین گفت:حضرات محترم از وقتی که زلزله در دولت عثمانی و شام اتفاق افتاده این سوال ذهن مرا به خود مشغول کرده که آیا اگر زلزله مشابه در "آق شهر" اتفاق بیافتد، به خانه های اهالی آسیب خواهد زد یا خیر؟ نتوانستم جوابی برای آن پیدا کنم. حال این سوال را از تک تک شما اعضای شورا می پرسم که آیا ساختمان های "آق شهر" توان و تحمل زلزله اتفاق افتاده در دو دولت عثمانی و شام را دارند یا خیر؟ اعضای شورای شهر که هنوز از شدت زمین لرزه به خود نیامده بودند به همدیگر نگاه کردند و نتوانستند جوابی حساب شده به پرسش ملانصرالدین بدهند. سکوت مطلق فضای جلسه را فرا گرفته بود که به ناگاه صدای خنده "خر" ملانصرالدین یخ جلسه را شکست. خنده "خر" ملا طوری بود که همه ی اعضای شورا را واداشت از جای خود بلند و راهی بیرون ساختمان شورا شوند. ملا که از این حرکت "خرش" تعجب کرده بود از او پرسید که چرا اینطوری شادی و خنده میکنی مگر نمی دانی چه اتفاق ناخوشایندی در دو کشور دوست و همسایه اتفاق افتاده است؟ نمی بینی که همه ما نگران هستیم که مبادا "آق شهر" نیز به لرزد. "خر" درجواب نصرالدین گفت: ملا چرا خوشحال نباشم وقتی که با شما بعنوان شهردار برای سرکشی به ساختمان سازی در شهر می رفتیم، میدیدم که:
-) عمله ها و فهله ها چه با انگیزه و استادانه سر ساختمان حاضرشده و کارمی کنند. انگار دارند برای خودشان خانه می سازند.
-) معمار سرخای بعنوان رئیس تشکل مدنی معماران "آق شهر" چه با دقت برکار معماران، عمله ها و فهله ها سرکشی میکرد تا مبادا جایی کم و کسی در حین خانه سازی باشد.
-) تاپدوق نجار و مشهدی عباس خشت ساز چه جانانه تلاش میکردند تا چوب های محکم و خشت های مناسب در اختیار معماران قرار گیرد تا خانه های با دوام در شهر ساخته شود.
-) از همه مهمتر عسگر آژان که مو را از ماست بیرون میکشید. بعد از تمام شدن خانه،معمار و خانواده او را برای مدت یکماه در خانه تازه ساخته شده زندانی میکرد و دستور می داد در این مدت، هر روز اسب های وحشی اطراف خانه تازه ساخته شده تاخت و تاز کنند. اگر برای خانه اتفاقی می افتاد معمار را جریمه و زندانی میکرد در غیر اینصورت خانه به صاحبش تحویل میشد.
دوست دیرینه ملا نصرالدین(خرملا) گفت: مگر میشود با این رویه اتخاذ شده از سوی شورای شهر،شهردار و کدخدا "آق شهر" به لرزد. قطعا نخواهد لرزید خیالتان راحت باشد بروید و به کارهای دیگر خودتان برسید. ملانصرالدین و اعضای شورای شهر که از این تحلیل ارائه شده خوشحال بودند جلسه را بعد از خوردن چای و نبات پایان داده و به خانه های خود بازگشتند.
امیدواریم که اینطور باشد. در هر صورت آینده همه چیز را روشن خواهد کرد. با این حال نباید فراموش کنیم که "زندگی پراز خداحافظی های غیرمنتظره است، قدر لحظات باهم بودن رو بدانیم".
" هَل مِن ناصر یَنصُرُنی؟
امام حسین(ع) زمانی که بی یاور ماند، فریاد برآورد و گفت: " هَل مِن ناصر یَنصُرُنی؟ آیا کسی هست که مرا یاری کند؟حال، ما یاران و وفاداران آن امام همام در این دوران سخت و دشوار جامعه متناسب با نقش و جایگاه اجتماعی خود، چقدر توانسته ایم یاری گر هم باشیم؟ تاریخ اسلام بویژه دهه محرم و علی الخصوص روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی سراسر از درس ها و الگوهایی برای ساختن جامعه سالم و پیشرو در تمامی ابعاد آن اعم از اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی و حتی سیاسی است که نیازمند کمی توجه، تامل، بصیرت و از همه مهمتر فرهنگ سازی آنها توسط خواص و نخبگان جامعه آنهم بطور اصولی و ریشه دار می باشد. واقیت امر این است که متولیان فرهنگی کشور چه در سطوح ملی و چه در سطوح محلی نتوانسته اند درس ها،پیام ها و الگوهای این ذخیره عظیمی فرهنگی،اجتماعی،اقتصادی و سیاسی( دهه محرم) را با استفاده از ابزارهای مختلف آموزشی چه به صورت رسمی و چه به صورت غیر رسمی در رفتار وگفتار افراد جامعه، جاری و ساری نمایند. اگر چنین بود شرایط جامعه از حیث ابعاد مختلف به مراتب حال و روز خوشی را این روزها تجربه می کرد. تاریخ و اتفاقات آن دانشگاهی است برای آموختن و بهره گرفتن از آنها برای حرکت به سوی ساختن آینده بهتر، مشروط بر اینکه برای کاربردی کردن اثرات مثبت آن در جامعه برنامه مدون و پایدار داشته باشیم. امیدواریم هرسال در پایان دهه محرم و با الگو گرفتن از نهضت عاشورا، شاهد اتفاقات خوب در حوزه های مختلف جامعه باشیم. انشاء ا.....
یا حسین
جناب قالیباف
بهتر نبود قبل از تبدیل شدن ماجرای جنجالی اخیر جنابعالی مبنی بر خرید سیسمونی به:
-) کتاب سیسمونی
-) شعر سیسمونی
-) فیلم سیسمونی
-) سریال سیسمونی
-) کارتون سیسمونی
-) قصه سیسمونی
-) هواپیمای سیسمونی
-) خیابان سیسمونی
-) انگشتر سیسمونی
-) استوری سیسمونی
-) کاریکاتور سیسمونی
-)طنز سیسمونی
-) شعار اعتراضات صنفی و مدنی سیسمونی
با استناد به مدارک و مستندات متقن از بلوای بوجود آمده از خود دفاع می کردید و یا با عذرخواهی از مردم مانع ایجاد مسائل حاشیه ای بیشتر که آفت اعتماد عمومی است، میشدید. هرچند که دیر شده ولی باز میشود کاری کرد. جناب دکتر سکوت چاره کار نیست. بسم ا.....
آیا آرزوهایمان تغییر خواهند کرد؟
در سال جدید(14.1) امیداوریم که تمامی آرزوهایمان از هر جنس و نوعی اعم از اقتصادی،اجتماعی،سیاسی و فرهنگی در آینده نه چندان دور تبدیل به خاطره گردند و از لیست آرزوهایمان یکبار برای همیشه حذف شوند. تا کی آرزو کنیم که گرانی و تورم ریشه کن شود. تاکی آرزو کنیم که همه خوشحال و شاد زندگی کنند. تاکی آرزو کنیم که غم و ناراحتی در دل کسی نباشد. تاکی آرزو کنیم که جوانان صاحب شغل و مسکن شوند. تاکی آرزو کنیم که امکان ازدواج جوانان سهل و آسان گردد و دیگر آرزوهایی که هرسال از سوی اعضای خانواده ها به نوعی تکرار میشود.آیا روزی فرا خواهد رسید که شاهد تغییر و تحول در نوع آرزوها بویژه درساعت تحویل سال به جهت اجابت شدن آرزوهای قبلی باشیم؟ بعنوان مثال آرزو کنیم که دانشگاهها متناسب با ظرفیت و شرایط اقتصادی بازار کار دانشجو پذیرش کنند. آرزو کنیم که کنکور حذف و شیوه های جدید جایگزین آن گردد. آرزو کنیم که کشور به رشد اقتصادی پایدار دست یابد. آرزو کنیم که شایسته سالاری در کشور حرف اول و آخر مدیران ارشد کشور باشد.آرزو کنیم اعتماد عمومی در جامعه افزایش یابد. آرزو کنیم که وفاق ملی در کشور بوجود آید. آرزو کنیم که منافع ملی در تمامی تصمیمات خط قرمز باشد و دیگر آرزوهای نو و جدید. کلام آخر امیدواریم که هرچه زودتر همه آرزو های قدیمی و تکرای به خاطره تبدیل شوند و آرزو های نو و جدید جایگزین آنها گردند و این چرخه به همین منوال ادامه یابد. انشاءا...
امروز دیگر 60 سال پیش نیست !!!
فضای مجازی بهترین ابزار نظارتی بر رفتار، گفتار،کردار و عملکرد مدیران و صاحب منصبان است. اثرات آن را تاکنون دیده ایم و نمونه اخیر این شیوه نظارتی، رفتار زشت فرماندار رفسنجان و مطابق آن بر اثر فشار فضای مجازی،عزل ایشان توسط وزیر کشور بود. با توجه به رشد فزاینده فناوری اطلاعات و ارتباطات دیگر زمان کنترل و محدود سازی فضای مجازی در شرایطی که مردم جامعه به نوعی متناسب با موقعیت اجتماعی و شغلی به آن وابسته شده اند، معنا و مفهومی جزء افزایش سطح بی اعتمادی آنهم در چنین شرایط اجتماعی و سیاسی کشور ندارد. اهداف طرح صیانت هرچه هست ،عزیزان و تصمیم گیران آن نباید تاریخچه مبارزه با ویدئو و ماهواره را فراموش کنند که علیرغم آن همه سخت گیری ها و بگیر و ببندها، مردم از هر ترفندی از آنها استفاده می کردند و می کنند. حال می بینیم بر اثر گذر زمان،ویدئو در طاقچه اتاق ها خاک می خورد و دیش های ماهواره از پشت بام به ایوان خانه ها و آپارتمان ها نقل مکان کرده اند. عصر دیجیتال، هوش مصنوعی و تغییرات در الکوی سبک زندگی در درازمدت، قوانین سخت گیرانه و محدود کننده که با ابعاد مختلف زندگی افراد جامعه سروکار دارند را خواه ناخواه از گردونه حذف کرده و در آینده نیز با شدت بیشتری این روند ادامه دار خواهد بود. زمان محدود سازی افکار افراد جامعه به سر آمده است. عصر، عصر آگاه سازی برای استفاده درست از امکانات نوین از جمله فضای مجازی و اینترنت است. اینکه در گذشته به انحای مختلف نتوانسته ایم چنین فضایی را برای استفاده درست و بهینه مهیا کنیم با محدود کردن آن به دنبال رفع مسئولیت خودمان نباشیم. فضای مجازی تاثیرات مثبت و منفی خود را بر جامعه گذاشته است و محدود سازی آن در قالب طرح صیانت و هر طرح دیگری، ره بجای نخواهد برد. چرا که امروز دیگر 60 سال پیش نیست.
پیشرفت چیست؟
در خصوص مقوله پیشرفت مطالب گوناگون با افکار و تفکرات اقتصادی،اجتماعی و سیاسی در قالب کتاب،مقاله و یادداشت نگارش شده است. همه ی این موارد در جای خود ارزشمند و قابل استفاده می باشند. در این یادداشت کوتاه سعی شده با مفاهیم ساده و کوتاه به یک گفتمان و ادبیات مشترک در ارتباط با مفهوم پیشرفت برسیم. قطع به یقین همه ی ما روی گزینه های زیر توافق داریم که:
-) آموزش با کیفیت و اثربخش برای همه افراد جامعه بهتر ازتبعیض در آموزش است.
-) تندرستی و سلامت فراگیر در جامعه بهتر از بیماری و فقر بهداشتی است.
-) دانایی و عقلانیت بهتر از جهل و نادانی است.
-) تغذیه سالم بهتر از گرسنگی است.
-) دارایی بهتر از فقر است.
-) دسترسی آسان به فرصت های شغلی بهتر از بیکاری بلند مدت است.
-) صلح و دوستی بهتر از جنگ است.
-) اعتماد بین مردم جامعه و اعتماد بین مردم و دولت بهتر از بی اعتمادی گسترده است.
-) جامعه آرام و شاد بهتر از جامعه ناآرام و غمگین است.
-) امید به آینده بهتر از ناامیدی است.
-) رعایت حقوق همدیگر بهتر از تعرض به حقوق دیگران است.
-) تشکیل زندگی مشترک بهتر از جدایی و طلاق زودرس در جامعه است.
-) نوعی دوستی بهتر از بی تفاوتی مزمن به همنوعان است.
-) جامعه عاری از فساد سیستمی بهتر از فساد و دزدی سازمان یافته است.
-) توزیع عادلانه امکانات در کشور بهتر از ناعدالتی و رشد نامتوازن است.
-) نبود و کاهش جرم و جنایت بهتر از افزایش جنایات است.
-) بالا بودن ضریب بهداشت روانی افراد جامعه بهتر از جامعه پراز تنش و مضطرب است.
-) داشتن روحیه خلاق و فعال بهتر از روزمره گی است.
-) داشتن پس انداز بهتر از بی پولی است
-) حکمرانی خوب بهتر از بی برنامگی در کشور است.
تمام بندهای عنوان شده در فوق قابل اندازه گیری در طول زمان است. اگر در طول یکسال گذشته به نوعی شاخص ها و موارد عنوان شده حالت افزایشی داشته باشد و این حالت از روند پایداری نیز برخوردار باشد میشود با اطمینان خاطر گفت که کشور در ریل پیشرفت رو به جلو قرار گرفته است. باید پذیرفت که پیشرفت با داد و فریاد و اتخاذ قوانین و تصمیمات خلق الساعه و مدیریت غیرمتخصصین بر جامعه حادث نخواهد شد. رسیدن به پیشرفت نیازمند انتخاب یک شیوه حکمرانی مناسب و البته پایدار با نیروهای متخصص و توانمند در تمامی حوزه ها است.با این حال باز امیدواریم به روزهای بالندگی و پیشرفت وطن
مدیریت همیشگی نیست،باهم مهربان باشیم
چقدر این روزها دو کلمه " شنیده میشود" و " گفته میشود" را بیشتر در فضای مجازی می بینیم یا می شنویم. کارکرد این دو کلمه همانند آژیر حمله هوایی است که بعد از دیدن یا خواندن هر کدام از آن دو کلمه متوجه میشویم که قراره اتفاق خاصی بیافته و عزیزی صندلی خدمت را به عزیز دیگری تحویل خواهد داد. به عنوان مثال گفته میشود ملانصرالدین بزودی شهردار آق شهر خواهد شد. یا شنیده میشود ملانصرالدین در روزهای آتی سکان دار منطقه نیمه آزاد آق شهر خواهد شد. چقدر این دو واژه برای بعضی ها خوش یوم و برای برخی ها بد یوم است. به عبارتی آژیر انتصابات همانند شتری است که در خونه هر مدیری میخوابد!!!!
پس مدیریت همیشگی نیست، باهم مهربان باشیم
بیاد مادری که ....
-) بیاد مادری که به دلیل بیماری آلزایمر همه را فراموش کرده و متاسفانه نمی دانم چرا همه نیز او را از یاد برده اند.
-) بیاد مادری که درکنج خانه سالمندان هنوز منتظر معجزه است.
-) بیاد مادری که با عکس مفقود الاثر فرزندش از خواب بیدار میشود و با گفتن قصه به عکس او بخواب میرود.
-) بیاد مادری که جز خدا امیدی در این کره خاکی ندارد.
-) بیاد مادری که رنج دنیا را تحمل می کند برای حفظ فرزندانش.
-) بیاد مادری که همانند مردان کار می کند برای کسب روزی حلال.
-) بیاد مادری که گرسنه سر به بالین می گذارد تا سهم بیشتری از غذا به فرزندش برسد.
-)بیاد مادری که علیرغم گذشت چندین سال از جنگ هنوز با امید منتظر خبری از فرزندش می باشد.
-) بیاد مادری که تا پاسی از شب از داغ فرزند جوانش گریه می کند.
-) بیادر مادری که خود و فرزندانش را به دلایل نامعلوم در آب غرق می کند.
-) بیاد مادر روستایی که با دستان پینه بسته و کمر خم شده هنوز مشغول کار و فعالیت است.
بیاد مادری که ..........
با این همه درد، ای مادران رنج کشیده از زندگی، روزتان مبارک.
داستان مدیریتی
نقل است مردی در آخر عمر خود،زنش را صدا میزند و به دلیل اذیت و آزاری که بر زنش روا داشته از او حلالیت می طلبد. زن در جواب میگوید همه ی آزار و اذیت های که به من روا داشته ای را حلال میکنم، اما یک بار با من کاری کردی که هرگز نمیتوانم از تو درگذرم و تو را ببخشم.مرد پرسید آن چه کاری بود؟
زن جواب داد: یک بار علیرغم تخصص و تجربه چندین ساله ام در خصوص آشپزی، مرا به دُم عروس بستی تا در کنار او پخت قورمه سبزی با لوبیا چیتی را یادبگیرم. من اگر تو را بخاطر همه آزارها و اذیتها ببخشم بخاطر این تحقیر هرگز تو را نخواهم بخشید!
نتیجه گیری:
سپردن کار به افراد غیر متخصص، بدون سابقه و تجربه کاری و از همه بدتر و غیر حرفه ای تر، قرار دادن چنین اشخاصی در مسند مدیریت برای افرادی که دارای تخصص، سابقه و تجربه بالای نسبت به او (مدیر) دارند می باشد. در چنین رویکرد مدیریتی، دیگر نتیجه و برون داد سازمان یا سیستم برای افراد رده بالای آن اهمیت ندارد و صرفا ماندگاری در راس به همراه دوستان و آشنایان برای آنها از اولویت بالایی برخوردار است. این یعنی تحقیر و کاهش بهره وری در بین سرمایه های انسانی، مگر میشود در این نوع ساختار سازمانی از کارکنان و نیروهای آن انتظار بهروری و خلاقیت داشت. همین که در چنین سازمانی، کارها و فعالیت های روزمره تحلیل و ضعیف نشده و همچون گذشته ادامه دارد می باشد ، مدیران کلان و میانی آن سازمان باید کلاه شان را در آسمان ها جستجو کنند.
دلنوشته ای بیاد نوزادان بی زبان
امروز نیز مثل روزهای گذشته با دستان گرم مادرم از خواب بیدار شدم. ولی نمی دانم که چرا مثل روزهای گذشته او نمی خندید و چشمانش پر از اشک بود. با خودم گفتم شاید دیشب نیز مثل شب های گذشته که من و برادرم خواب بودیم، باز با خود و دردهایش تا پاسی از شب خلوت کرده بود . وقتی مرا از روی تخت برداشت،لرزش دستهایش را بخوبی احساس کردم. دوباره برای تسکین نگرانی خودم،گفتم شاید اثرات عصبی بی خوابی های شبانه است. طوری با من رفتار میکرد که اینگار با هم غریبه ایم. نه با احساس خاص مادرانه مرا در آغوش می گرفت و نه موهای سیاهم را نوازش می کرد. دیگر مثل روز برایم روشن شد که این مادر،مادردیروز من نیست. بعد از بیدار شدن برادرم،مادر با او نیز خوب نبود و مرتب از او بهانه می گرفت و سرش داد می کشید.خیلی میخواستم با مادرم درد و دل کنم. چرا که دختر رازدار و مرهم اسرار و زخم های مادر است. چه کنم که هنوز نعمت بزرگ "سخن گفتن" از طرف شخصی که مادرم مرتب او را "خدا" صدا میکرد به من داده نشده بود.چند ساعت بعد که من و برادرم اصلا انتظارش را نمی کشیدیم،مادرم مرا در آغوش گرفت و دست برادرم را به دست خود، آماده شدیم برای رفتن به بیرون از خانه. برادرم پرسید مادر کجا میریم هوا کم کم دارد تاریک می شود. مادرم گفت: پسرم نگران نباش میرویم پیش "خدا" او از هر سه تایمان مراقبت می کند. همین که برادرم داشت گریه می کرد از خانه بیرون رفتیم. من تا اسم "خدا" رو شنیدم خیلی خوشحال شدم چون خیلی وقت منتظر بودم تا او را ببینم و ازش بخواهم تا کاری کند که من بتوانم "حرف" بزنم. در این لحظه به مادرم نگاه کردم و لبخند زدم ولی اشک چشمهای او لب های خشک شده مرا خیس کرد چون داشتیم می رفتیم پیش "خدا" این حرکت و رفتار مادرم مرا زیاد به خود مشغول نکرد. بعد از چند ساعت شنیدم که مادرم به برادرم گفت: پسرم آماده باش بعد از چند دقیقه دیگر به اتفاق هم پیش "خدا" هستیم. برادرم گفت: مادر حال که میریم پیش "خدا" بذار باباهم بیاد چهارتایی بریم پیش "خدا". مادرم با گریه جواب داداشم را داد. بعد از اینکه گفتگوی مادرم با برادرم تمام شد، احساس کردم همه جای بدنم خیس شده و مادرم طوری مرا در آغوش خود فشار میدهد که یک آن احساس کردم، نمی تونم نفس بکشم. در این لحظه برادرم را دیدم که تلاش میکرد دستش رو از دست مادرم جدا کنه ولی مادرم چنان دستهای برادرم را فشار میداد که امکان رهایی اش وجود نداشت. بعد از چند ثانیه چشمهای من مثل روزهایی که مادرم برایم لالایی میخواند،سنگین شد وبه خواب رفتم. وقتی چشمهایم را باز کردم دیدم که در آغوش مادرم هستم و او در حال عوض کردن لباس های خیس من و برادرم است. در همین لحظه صدایی شنیدم که گفت: دختر زیبای من در دل چه آرزو داری؟ من که با شنیدن این صدا ترسیده بودم و دستهایم را دور گردن مادرم به هم فشار میدادم به مادرم نگاه کردم. مادرم با چهره آرام و خندان به من گفت: دخترم نترس این صدای همان شخصی است که میخواستی او را ببینی و ازش بخواهی که کاری کنه تا تو بتونی "حرف" بزنی. دوباره آن صدا رو شنیدم که میگفت: دختر زیبای من بگو از من چه میخواهی؟ من گفتم: ای "خدا" مادرم همیشه از شما تعریف میکرد که مهربان هستی و کودکان رو دوست داری، لطفا کاری بکن که من بتوانم "حرف" بزنم تا یکبار هم که شده با زبان شیرین و کودکانه خودم از مادرم تشکر کنم. به یکبار احساس کردم که نیرویی از درون وجودم به من میگوید که ای دختر، داد بزن. به ناگاه فریاد زدم " مادر هرچند که نتوانستم مرهمی برای زخم های ندیده ات باشم ولی عاشقانه دوستت دارم".
بیاد تمامی مادران،کودکان و نوزادان بی زبان که به هردلیلی خاموش شدند. بخصوص نوزاده هفت ماه "بنیتا"