توجه ماندگار و عملی به مادران خود داشته باشیم
بیست جمادی الثانی زاد روز دختر پیامبر اسلام فاطمه زهرا(س)است.وبه علت قمری بودن تاریخ تولد حضرت فاطمه زهرا(س)درایران روز مادر تاریخ هجری شمسی ثابتی ندارد وهرسال این روز در تقویم شمسی ما در حال گردش است. و امسال بیست وششم بهمن ماه روز مادر می باشد. به رسم این روز میمون ومبارک فرزندان اعم از دختر وپسر به مادران خود با خرید کادو سری میزنند وچند ساعتی را با مادران خود،خوش میگذرانند.هرساله این حرکت وحضور نمادین با تشریفات متفاوت نسبت به سال گذشته درحال تکرار شدن می باشد.بنده این روز فرخنده را خدمت همه ی مادران با غیرت سرزمینم ایران سرافراز،تبریک وتهنیت گفته وبرای مادرانی که به خواست و مشیعت الهی در بین ما نیستند از جمله مادر مهربان ودلسوز خودم از خداوند منان برای همه ی آنها طلب مغفرت وبخشش مسئلت دارم.دراین یادداشت کوتاه صرفا میخواهیم روی این موضوع مهم تاکید داشته باشیم که فرزندان همواره توجه ماندگار وهمیشگی به مادران خود در همه شرایط داشته باشند.اینکه در روزهای خوشی و سلامتی مادر با خرید شاخه گل وکادو به او سربزنیم ودرناملایمات و ناخوش احوالی و زمانیکه مادر به دلیل کهولت سن زمین گیرشده و به مراقبت وحمایت فرزندان خود نیاز دارد او را به بهانه های واهی ومختلف تنها بگذاریم که این نوع نگاه،تفکر و رفتار به ویژه در جامعه اسلامی قابل قبول نبوده و نیست.چطور میشود همان فرزندانی که در روز مادر،به مادران خود کادو وشاخه گل میدادند او را در زمان پیری و کهولت سن،فراموش می کنند. و نهایتا به فکر سپردن مادر بی نوا به خانه سالمندان می افتند.البته هنوز وجود دارند فرزندان با غیرتی که تحت هرشرایطی در خدمت والدین(مادر وپدر) خود بوده و هستند.ولی واقعیت جامعه بیانگر این رویکرد وجریان می باشد که اکثریت فرزندان،نگاه احساسی نه ماندگار به والدین خود دارند و این موضوع دلایل مختلف جامعه شناختی و روانشناختی دارد که می طلبد متخصصین امر به این مقوله مهم،نگاه واهتمام ویژه داشته و برابر نتایج حاصله آن برای تغییر رفتار مثبت فرزندان نسبت به والدین خود در جامعه برنامه ریزی واقدام نمایند.در صورت کوتاهی وعدم توجه به این مقوله مهم فرهنگی و اجتماعی با توجه به گسترش روزافزون زندگی ماشینی و آپارتمان نشینی وتغییر نوع زندگی زناشویی بین زوجین جوان(زن سالاری)شاهد افزایش توجه احساسی به والدین نه توجه محبت آمیز همیشگی به آنها خواهیم بود.این امر خسارت فرهنگی واجتماعی جبران ناپذیری را برای جامعه وارد و شان وجایگاه مقدس والدین علی الخصوص مادر را تنزل خواهد داد. در این میان نقش سازمانهای مردم نهاد وخود جوش میتواند مرهمی بر روی این زخم مهلک جامعه باشد تا بتواند با فعالیتهای اجتماعی وفرهنگی خود از شیوع ویروس نگاه احساسی به مقام مادر توسط فرزندان خودداری ونگاه ماندگار وهمیشگی را جایگزین آن نماید. انشاء ا.....
کفش هایم کو؟
کفش هایم کو؟نام فیلمی به کارگردانی کیومرث پوراحمد با درام اجتماعی- پزشکی که به موضوع آلزایمر پرداخته است. در این فیلم رضاکیانیان به عنوان پدر خانواده که دچار بیماری آلزایمر شدید شده، ایفای نقش کرده است.علیرغم نقش آفرینی بسیار فوق العاده رضاکیانیان و همراهی خانواده وی در این فیلم در نگهداری او،جا داشت منتقدان سینما وتلویزیون چه با نگاه مثبت و چه با نگاه منفی به فیلم به جهت حساسیت واهمیت موضوع و گرفتار بودن برخی از اعضای خانواده های جامعه با بیماری آلزایمر به آن می پرداختند. البته تا جای که بنده خبر دارم دراین خصوص کوتاهی فرهنگی شده است.در این یادداشت قصد نقد فیلم را نداشته و نداریم وبیشتر بدنبال شیوه آگاه سازی جامعه در خصوص بیماری آلزایمر و راههای پیشگیری از آن هستیم. به کفته کارشناسان درحوزه جمعیت شناسی و جامعه شناسی،جمعیت کشور به دلیل کاهش نرخ رشد جمعیت درحال پیر شدن می باشد ودر آینده نه چندان دور شاهد خواهیم بود که اکثر پدر و مادر خانواده ها به جهت کاهش بعد خانوار و همچنین شرایط اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی بوجود آمده در بین افراد جامعه،بعد از ازدواج فرزندان خود،به تنهایی زندگی خواهند کرد.اگر درحال حاضر نیز دراطرافیان خود نیم نگاهی بیاندازیم بطور قطع به یقین مصادیقی از بیماری آلزایمر در بزرگان خانواده با درجات متفاوت را مشاهد خواهیم کرد.با توجه به شرایط اجتماعی و اقتصادی کشور، انتظار میرود متولیان امر در باب افزایش ارتباطات اجتماعی بین اعضای خانواده ها وهمچنین افزایش مهارت های زندگی اعضاء خانواده بویژه پدر و مادر با برنامه ریزی کارشناسی وعملیاتی چه به صورت برنامه های رادیویی،تلویزیونی ومیدانی بطور جد در باب پیشگیری ومقابله و همراهی بیماران آلزایمری،وارد عمل شوند.یکی از موضوعاتی که درکشور از منظر جامعه شناختی به آن توجه نشده ویا کمتر توجه شده،موضوع افزایش مهارتهای زندگی بین افراد جامعه است. همه ی افراد در هرمرحله از زندگی برای آن که آن مرحله را بدون کمترین دغدغه ونگرانی سپری کنند،نیازمند داشتن مهارتهای خاصی می باشند.بعنوان مثال فردی که میخواهد رشته دانشگاهی را برای ادامه تحصیل خود انتخاب کند می بایست از قبل مهارت و اطلاعاتی در این ارتباط داشته باشد تا رشته ای را انتخاب کند که بتواند به راحتی بعد از فارغ التحصیل شدن وارد بازار کار شود.یا دختر و پسری که میخواهند ازدواج کنند،نیازمند داشتن مهارتهای برای انتخاب موفق وپایدار می باشند تا بعد ازدواج دچار مشکل نشوند.همچنین فردی که بازنشسته میشود می بایست قبل از بازنشستگی به مهارتهای خاصی تجهیز شود تا بتواند دوران بازنشستگی را به راحتی سپری کند.اعضاء خانواده بویژه پدر و مادر برای اینکه در دوران پیری بتوانند در صورت مواجه با بیماری آلزایمر با کمترین هرینه مادی ،معنوی و اجتماعی با آن کنار بیایند،نیازمند داشتن اطلاعات و مهارتهای هستند که این مهارتها را لاجرم دستگاههای اجرایی وسازمانهای مردم نهاد باید با هماهنگی مشترک هم به افراد جامعه،منتقل نمایند. اگر مهارتهای زندگی در این مرحله به طور کامل وکارشناسی شده به افراد جامعه بویژه جامعه سالخورده منتقل گردد.مطمئنا اعضائ خانواده تلاش خواهند کرد عضوی که دچار بیماری آلزایمر شده را درکنار خود همراهی و نگهداری کنند و هر تصمیمی در این خصوص بگیرند نیز قطعا تصمیمی مناسب و دور از تعصبات اجتماعی وبین خانوادگی خواهد بود.امیدواریم دستگاههای متولی و سازمانهای مردم نهاد ازجمله وزارت بهداشت،آموزش وپرورش، وزارت کشور،صدا وسیما،فرهنگ وارشاد اسلامی و وزارت علوم و تحقیقات و.... بتوانند با هماهنگی همدیگر در خصوص ارائه مهارتهای زندگی با اولویت پیشگیری و همراهی بیماران آلزایمری در بین خانواده های خودشان،نقش آفرینی کنند.یادداشت را با دو دیالوگ بیادماندنی دختر وهمسر رضاکیانیان در فیلم مورد اشاره به پایان میرسانیم:
دختردر جواب تماس دوستش از کانادا که پدر خودت را به جهت اینکه هیج چیز را بیاد ندارد را رها کن و بیا کانادا برای ادامه تحصیل گفت: بابام منو نمی شناسه ولی من که اورا میشناسم.
همسر رضا کیانیان در آخرین دیالوگ فیلم گفت: آلزایمر با همسرم کار خودش را می کند ومن هم کار خودم رو، نهایتا من پیروز هستم و ناامید نخواهم شد.
به امید روز بدون بیمار آلزایمری در جهان
عروج سردار مهربانی ها
باخبرشدیم بامداد روز جمعه مورخ98/10/13سردار قاسم سلیمانی به همراه تنی چند از همراهان خود و برخی از فرمانده هان بسیج مردمی (حشدالشعبی)عراق توسط بالگردها و پهباد های آمریکایی مورد حمله تروریستی قرارگرفته و متاسفانه ایشان به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. این حادثه تروریستی و ناجوانمردانه را که دلهای مردمان وطن دوست را دل آزرده کرده، خدمت مقام معظم رهبری،خانواده فهیم سلیمانی و رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی تبریک و تسلیت گفته و برای بازماندگان و همرزمان این شهید بزرگ آرزوی سلامتی وصحت ازخداوند منان داریم.به واقع اکثریت مردم ایران به دلایل و جهات امنیتی شناخت بیشتری از شهید قاسم سلیمانی نداشتند و میشود گفت:بعد از شروع جنایت های داعش این چهره شجاع و مهربان مورد توجه مردم کشور و حتی سایر کشورهای اسلامی و علاقمند به مبارز با کفر و استکبارقرار گرفت.با توجه به تدبیر،شجاعت و پیشبرد جنگ های داخلی در عراق،سوریه ولبنان توسط قاسم سلیمانی و پیروزی جنگ به نفع جبهه مقاومت و شکست داعش در همه ی جبهه های جنگ در کشورهای مورد اشاره، رفته رفته عشق و علاقه مردم در داخل وخارج از کشور نسبت به سردار بزرگ بیشتر و برعکس نفرت و عطش انتقام از او توسط سرویس های اطلاعاتی استکبار بالا گرفت و او به همین خاطر در لیست ترور موساد و سیا قرار گرفت.اگرنبود شجاعت،تفکر وتجربیات جنگی وحضور میدانی قاسم سلیمانی در جبهه های مقاومت اسلامی،حکومت داعش کل حاکمیت وخاک عراق وسوریه را هم اکنون در اختیار خود داشت و قطع به یقین ما در مرزهای کشور خودمان در حال مبارزه با جانیان داعشی بودیم. فلذا این امنیت ملی و داخلی کشور را مدیون قاسم سلیمانی وامثال او هستیم.قاسم سلیمانی را به جهت داشتن چهره مهربان، بدون حاشیه و دوست داشتنی همه ی ایرانی های علاقمند به وطن،دوستش داشته و دارند. حتی آنهایی که نگاه خاصی به نظام و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دارند نیز به نوعی به او علاقمند بودند واین موضوع را میتوان به عینه در گفتار وکردار آنها دید. حال که سردار قاسم سلیمانی شجاعانه ومردانه از بین ما به ملکوت اعلاء پیوسته، انتظار میرود شورای امنیت ملی کشور و کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجه مجلس شورای اسلامی ،برخورد هوشمندانه و قاطعانه با مثببان این حادثه تروریستی داشته باشد و خوشحالی چند دقیقه ای دشمنان را به یاس و نا امیدی تبدیل کند تا دیگر چنین فکرهای را در سر نپرورانند. سردار مهربانی از بین ما عروج کرد ولی قطعا سردار مهربانی دیگری در مبارزه با جنایتکاران و زورگویان به مردم مظلوم و بی دفاع منطقه، جایگزین او خواهد شد و ادامه دهندی راه او خواهد بود و دشمنان را از کرده خود پشیمان خواهد کرد. به امید آن روز
انتخاب مربی فوتبال به سبک ملانصرالدین
ملانصرالدین زمانی که شهردار آق شهربود برای اعتبار بخشی به شهر البته ارتقائ جایگاه خودش،تصمیم گرفت فوتبال شهرداری آق شهر را تشکیل دهد. لذا فورا یازده بازیکن از آق شهر و روستاهای اطراف آن که علاقه و عشق فوتبال داشتند جهت بازی دعوت کرد. ملانصرالدین نام تیم فوتبال را تیم شهرداری پرواز انتخاب و مربیگری تیم را بدون قرداد آنچنانی به مشهدی قادرخان سپرد. تیم شهرداری پرواز در چند بازی با تیم های روستاهای اطراف با توجه به جوان بودن بازیکنان و تازه تاسیس بودن آن توانست نتایج قابل قبولی کسب کند.ملانصرالدین خودش از فوتبال چندان سررشته ای نداشت و برای اینکه در جلسات ورزشی و همچنین نیمکت تیم،حرفی برای گفتن داشته باشد. مدتی برنامه 80آق شهر وفوتبال های خارجی را دنبال می کرد.بعد از چند مسابقه تیم شهرداری پرواز که هم برد داشت وهم باخت.یکی از دوستان ملانصرالدین بنام م.ش به ملا پیشنهاد داد نصرالدین تو که این همه روی این تیم سرمایه گذاری و وقت گذاشته ای با یک مربی خارجی قرارداد ببند تا کلاس تیم فوتبال پرواز بالا برود.ملا گفت:آقای م.ش این کار نیاز به پول و هزینه ی زیادی دارد که شهرداری در حال حاضر نمی تواند از عهد پرداخت آن برآید. م.ش گفت:ملا از هزینه های فرهنگی شهرداری که قابل توجه است میتوانی این کار را انجام بدی.ملانصرالدین چند روزی فکرکرد و نهایتا برای اینکه سری تو سرها داشته باشد،تصمیم گرفت با یک مربی خارجی قرارداد ببندد.ملانصرالدین با آقای م.ش با پول واحد فرهنگی شهرداری به کشور برزیل مهد فوتبال جهان سفرکرد. بعد از چند روز مذاکره وکفتگو با مربیان مختلف برزیلی نهایتا با فردی بنام خوزه سانچز،قرارداد بست.ملانصرالدین،م.ش و خوزه سانچز برزیلی با تشریفات و هیاهوی بسیار وارد آق شهرشدند.در ورودی شهرداری، خبرنگار خبرگزاری خوش آوای آق شهر از ملانصرالدین در خصوص کم وکیف قرارداد بخصوص مبلغ قرارداد پرسید. آقای م.ش قبل از اینکه ملا به سوال جواب بدهدگفت:طبق مفاد قرارداد این موارد محرمانه هست وطرفین نمی توانند آن را بازگو کنند. تیم فوتبال شهرداری پرواز با مربیگری آقای خوزه سانچز چند بازی انجام داد که در همه ی بازی ها تیم پرواز شهرداری باخت. طوریکه حتی نتوانست از بین تیم محلات به مرحله بالا صعود کند.ملا نصرالدین به آقای م.ش گفت: م.ش این مربی خوبی نیست من به اصرار شما این مربی را انتخاب کردم. آبروی من رفت و پول های فرهنگی شهرداری را هم دادیم به خوزه که اصلا معلوم نیست که فوتبال بلد هست یا خیر. حتی نتوانست یک امتیاز بگیرد.آقای م.ش گفت:نصرالدین مقداری پول به من بدهید تا این مربی را به نوعی راضی کنم تا از تیم کناره گیری کنه. بالاخره اقای خوزه سانچز به یکباره از تیم شهرداری پرواز آق شهر اخراج شد.بعد از یک هفته با کنکاش خبرنگار خبرگزاری خوش آوای آق شهر،معلوم شد خوزه سانچز اصلا مربی فوتبال نبوده وتنها در زمان کودکی مربی فوتبال دانش آموزی روستای محل زندگیش بوده است. با سماجت خبرنگار معلوم شد که او در زمان قرارداد چوپان یکی از روستا های برزیل بوده و همچنین مشخص شد غرامت پرداخت شده به خوزه سانچز دوسال اعتبار فرهنگی آق شهر بوده و نکته جالب اینکه آقای م.ش نیز که مبلغی از بابت بستن قرارداد از ملا نصرالدین گرفته بود از آق شهر بدون اطلاع فرارکرده است.با توجه به افتضاح بوجود آمده، ملانصرالدین سریعا بیانیه داد و اظهار کرد که قصد دارد برای جبران نتایج ضعیف تیم، مربی خارجی از کشور آرژانتین انتخاب وتلاش خواهد کرد این دفعه رضایت عمومی را جلب کند.با ورود مربی آرژانتینی نیز تیم شهرداری پرواز نتوانست نتایج خوبی را بدست آورد.حتی در آستانه منحل شدن نیز رفت.نهایتا مربی آرژانتینی نیز تحت فشار خبرنگاران وافکار عمومی،آق شهر را ترک کرد.بعد از ترک مربی دوم خارجی زن ملا به او گفت:نصرالدین خودت را با آوردن مربی های خارجی خسته نکن مگه مربیگری مشهدی قاردخان چش بود که او را کنار گذاشتی به او اعتماد کن و مربیگری تیم را مجددا به او بسپار هرچه باشد او به این مردم و بیت المال این شهر تعصب وحساسیت دارد و با وجدان بالا کار کرده و خواهد کرد.با روی کار آمدن مشهدی قادرخان تیم توانست نتایج خوبی نسبت به مربیان خارجی کسب کند وبه رده های بالاتر نیز صعود کرد.
درپایان انتظار میرود دوستان وآقایان در فدراسیون فوتبال و وزارت ورزش وجوانان با نگاه و حساسیت ویژه، موضوع انتخاب مربی تیم ملی را دنبال و به مربیان داخلی اعتماد کنند. به امید آن روز
بیهوشی یا خواب غیرارادی
بیهوشی حالتی است که اکثرمردم ازآن واهمه و ترس دارند و وقتی که اسم آن را می شنوند یا اینکه قراره درآن موقعیت و حالت قرار بگیرند ازحیث جسمی،روحی و روانی احوالات خاصی به آنها دست میدهد وگاها میخواهند درد را تحمل کنند ولی در حالت بیهوشی قرارنگیرند.برعکس بعضی ها مثل بنده شرایط وحالات بیهوشی را دوست دارند.بنده تاکنون دو نوبت موقعیت بیهوشی را تجربه کرده ام.شاید مهمترین علت عدم ترس از خواب غیرارادی(بیهوشی) البته از نگاه نگارنده دور شدن انسانها از همه ی مشکلات،رنج ها و ناملایمات مادی و دنیوی است.طوری که فرد درمدت خواب غیراداری که 1یا2ساعت و بعضا بیشتر طول میکشد از تمامی نامهربانی های پیرامون محیط خود بطور موقت دور میشود و هیچ احساس و ارتباطی با دنیای مادی ندارد.البته این شرایط از منظر خود فردی است که از بیهوشی(خواب غیر اداری)هیچ ترس و نگرانی ندارد.ولی ازطرف خانواده او مدت زمان بیهوشی بدترین زمان عمر آنهاست.چراکه به هردلیلی امکان هراتفاق ناگواری در زمان بیهوشی دور از ذهن نیست.انتظار اتمام خواب غیراداری برای خانواده فرد، انتظاری سرد و پراز دلهره می باشد.نکته جالب این یادداشت این است که بنده این شرایط پراز اضطراب و نگرانی بیهوشی نزدیکترین اطرافیان خود را نیز تجربه کرده ام که انصافا قابل تحمل نیست.هرچند که قرار گرفتن در خواب غیراداری و بیهوشی انسان ها و افراد خارج از قدرت لایزال الهی نیست. ولی درهرصورت انسان ها فارغ از هر دین،نژاد و ملیت ممکن است در طول عمر خود در چنین شرایطی(بیهوشی وخواب غیرارادی)قرار بگیرند.چرا که این هم خواست ومشیعت الهی است که دلیل آن را خود او(خداوند)بهتر از همه ما انسانها میداند. در پایان از خداوند منان عاجزانه و ملتبسانه میخواهم برای همه ی انسانهای که در جای جای این دنیا در بستر بیماری و یا در موقعیت بیهوشی قرار دارند شفائ عاجل عنایت بفرماید. زیرا در این حالت و شرایط، دستهای که برای جلب رحمت وعنایت به سوی او(خداوند) بالا خواهد رفت بیشتر خواهد بود. انشاءا....
خاطرات دوران کارمندی ملانصرالدین
ملانصرالدین دریکی ازشبهای پائیز با زنش مشغول تماشای تلویزیون بود.دراخبار شامگاهی،مسئول خزانه داری آق شهرخبری درارتباط با افزایش حقوق کارمندان در حدود 30 الی 50 درصد را اطلاع رسانی و گفت:که در چند ماه آینده به حساب کارکنان خدوم آق شهر،واریز خواهد شد.ملا با شنیدن این خبربا صدای بلند خندید و سرش را به تمسخر تکان داد.زن ملا به اوگفت:نصرالدین چرا اینطور با صدای بلند خندیدی.ملا گفت:زن زمانی که من هم درشهرداری آق شهر کارمند بودم،رئیس خزانه داری آن زمان نیز چنین خبرهای را در طول سال می داد ولی هیچکدام آن عملی نمی شد.یکبار گفت:50درصد به حقوق کارمندان اضافه خواهد شد.هرچقدرمنتظرشدیم و از این طرف و آن طرف پرس و جوکردیم،به نتیجه نرسیدیم. نهایتا مسئول خزانه داری با توجه به اینکه موضوع کم کم داشت به جاهای باریک می کشیدگفت:فعلا اعتبار خزانه داری برای اجرای این طرح کفاف نمی کند.بعد از چندماه ازموضوع افزایش 50 درصدی،آقای خزانه دار دوباره در تلویزیون ظاهرشد وگفت:چون آق شهردرمنطقه مرزی قراردارد،حقوق کارمندان درآن مناطق 25درصدافزایش خواهد یافت.بعد ازگذشت چندماه ازاین خبر،افزایشی دردستمزد کارمندان صورت نگرفت. به خاطر همین احوالات به خبر امشب خزانه دار آق شهر خندیدم چون میدانم هیچ اتفاقی برای کارمندان،نخواهد افتاد.چرا که مسئول خزانه داری به قول امروزی ها رئیس برنامه وبودجه آق شهر،فردی است زرنگ که با ظاهر خوش و همیشه خندان طوری رفتار و سخن می گوید که همواره آدم احساس می کند که وضعیت بودجه ای آق شهر،خوب است وهیچ مشکلی وجود ندارد. ولی در پشت خنده های آقای رئیس فکرها وتفکرات خاصی وجود دارد که با ظاهرش،جور نیست. ملا گفت زن کار به غیبت کشید. تلویزیون را خاموش کن و بلند شو تخمه کدو را بیار بخوریم که بهترین کاردر این لحظه همین است. چراکه خاصیت فراوانی دارد.نه سخنان بی خاصیت رئیس خزانه داری که سوهان اعصاب است.
ایده سوت زنی ملانصرالدین
باتوجه به گسترش فساد بویژه فساد مالی درآق شهر زادگاه ملانصرالدین کدخدا و رییس عدلیه شهر تلاش میکردند با این پدیده شوم مبارزه کنند. ولی هر فکری کردند راهکار موثر و تاثیرگذاری پیدا نکردند.روزی کدخدا ملانصرالدین را به دفتر کارخود احضار و به اوگفت:ملا درجریان هستی که فساد در شهربیداد می کند و کار بجای رسیده که اهالی شهر فکرمی کنند من هم از خزانه پول برداشته و خریدهای خانه خود را با آن انجام میدهم.بنظر تو چه کارکنیم که در شهر فساد ریشه کن شود.ملا نصرالدین گفت: جناب کدخدا باید قدری به این موضوع فکر کنم.نصرالدین شب همان روز موضوع را با زنش در میان گذاشت وهرچه فکرکرد،راهی به ذهنش نرسید.ملا به عیال گفت:عیال امشب را بی خیال این موضوع شدم. تلویزیون را روشن کن امروز قرار فیلم پلیسی از بلاد خارجی پخش بشه.زن ملا تلویزیون را روشن کرد.فیلم مربوط به بلاد بریتانیا بود.در قسمتی از فیلم، پلیس محله ناگهان دزدی را دید که مشغول بالا رفتن از دیوار بود. پلیس محله وقتی که متوجه شد تعداد دزدها چهارنفر می باشد برای اطلاع وکمک خواستن از پلیس های محله دیگر،شروع به سوت زدن کرد. با شنیدن سوت، پلیس های دیگر نیز به او ملحق شدند و هر چهار دزد را دستگیر کردند.ملا یهویی به زنش گفت:عیال یافتم.راهکار مبارزه با فساد را یافتم.فردا نصرالدین رفت پیش کدخدا و به اوگفت:جناب راهکار مبارزه با فساد در آق شهر،سوت زدن هست.وقتی کسی رشوه میگیرد از خزانه پول غیرقانونی برداشت می کند و دیگر کارهای خلاف مالی انجام میدهد در این حین هرکس او را ببیند باید شروع به سوت زدن بکند تا مردم جمع شوند و آن فرد را دستگیر کنند.اگر چند نفر را همین طور زندانی کنید،دیگر کسی به فکر فساد مالی نمی افتد. کدخدا گفت: ملا آبروریزی نشه ملاگفت:نه کدخدا شما دستور بدین به همه ی مردم شهر یک سوت پلاستیکی بدهند تا مردم با دیدن فرد فاسد شروع به سوت زدن بکنند.کدخدا به اداره عدلیه دستور داد به همه ی مردم سوت پلاستیکی بدهند.روزی ملا نصرالدین برای گرفتن طلب کهنه ی خود، پیش یکی از بازاریان رفت.ملا زمانی که خواست کیسه پول را از دست مرد بازاری بگیرد همسایه های مرد بازاری با دیدن این صحنه شروع به سوت زدن کردند. طوری که صدای سوت تا فرسخ ها به گوش میرسید.مامورین بازار ملا نصرالدین را دستگیر و پیش کدخدا بردند.کدخدا به ملا گفت: نصرالدین برای چه از این مرد بازاری پول گرفتی. ملا گفت: کدخدا این مرد به من بدهکار بود رفته بودم طلبم را از او بگیرم. مرد بازاری وقتی دید فرصت خوبی پیش آمده تا از دست بدهکاری خود به ملا خلاصی پیدا کند، به دروغ گفت: کدخدا ملا نصرالدین این پول را گرفت تا معرف من باشه به شما برای اخذ مجوز صادرات فرش به بلاد همسایه.ملا هرچه گفت و تلاش کرد نتوانست حرفش رو ثابت کنه و نهایتا او روانه زندان شد.در زندان ملا گفت:خود کرده را تدبیر نیست.
امیدوارم موضوع سوت زنی که این روزها در راستای مبارزه با فساد در جامعه بویژه در فضای مجازی به شدت مطرح میشود و بنظر میرسد در آینده نه چندان دور در قالب طرح و لایحه از سوی دولت و نمایندگان مجلس شورای اسلامی نیز مطرح گردد. انتظار میرود موضوع مزبور با دقت،وسواس و نگاه کارشناسی بیشتر رصد و تصمیم گیری گردد تا سوت زنی، ابزاری برای تسویه حساب های سیاسی و فردی در جامعه تبدیل نگردد.
ملانصرالدین و ماجرای واگذاری
اگر مخاطبین عزیز به یاد داشته باشند جناب ملا نصرالدین درمقطعی شهردار روستای آق شهربود.درآن زمان ملا با توجه به مطالعه و ابلاغیه کدخدا،تلاش کرد دو مجموعه متعلق به شهرداری که یکی مزرعه کاشت سبزی و دیگری زمین فوتبال خاکی بود را به افراد دیگر به قول امروزی ها به بخش خصوصی واگذار کند.ملانصرالدین بعد ازطرح کردن موضوع چند نفر برای خرید دو مجموعه اعلام آمادگی کردند.نصرالدین برای اخذ مجوز واگذاری،پرونده متقاضیان را در جلسه شورای شهرآق شهرمطرح کرد.هریک از اعضای شورا نظرات خاصی برای این موضوع داشتند.یکی گفت:ملا چه لزومی به واگذاری موضوع هست.دیگری گفت:نصرالدین تو توان مدیریت دو مجموعه را نداری و به همین خاطر میخواهی آن را واگذارکنی.یکی از اعضا با حمله به ملانصرالدین او را متهم به همدستی با خریداران کرد.عضو با سابقه شورا نظر جالبی داشت اوگفت:نصرالدین چرا این همه پرونده سازی وکار اداری آن دو مجموعه را به تو واگذار کنیم وخودت آنجا را مدیریت کن و هزینه را به حساب شهرداری واریزکنید.ملانصرالدین که از رفتار وگفتار اعضای شورای شهر شگفت زده شده بود گفت:دوستان بنظر میرسد شماها هیچ اطلاعی از کم وکیف امورات واگذاری ندارید و بهتر است مطالعه خودتان را در این خصوص بالا ببرید.ضمنا با توجه به تصمیم کدخدای آق شهر قرار شده اکثر باغات،مدارس غیردولتی و دیگر مواردی که در ابلاغیه صادره کدخدا آمده، واگذارگردد.ولی ما هنوز در واگذاری دو مورد کوچک این همه اختلاف نظر و دعوا داریم و همدیگر را متهم می کنیم و انتظار داریم خدمات کیفی به شهروندان بدهیم.بنظرم بهتر است مزرعه سبزی را که مدتهاست به جای رشد سبزی تازه،علف به جای آن رشد می کند وکربلایی قادر علف های آن را جمع آوری و به گوسفندان خود میدهد به همین روال و شکل قبلی باقی بماند.و زمین خاکی فوتبال که بچه ها درآن ورزش می کنند و به جای هوای سالم، گردو غبار تنفس می کنند به همین وضعیت گذشته بماند. رییس شورا به ملا گفت:براساس مصوبه امروز شورا منبعد از کربلایی قادر عوارض زمین سبزی را با حساب سالهای گذشته دریافت کنید. و از بچه ها که در زمین خاکی فوتبال بازی می کنند نفری 5تومان پول بگیرید. رییس شورا در ادامه گفت: ملا این روش نیز به نوعی شکلی از واگذاری است و دیگر نیازی نیست خودتان را به زحمت بیاندازید.
ملانصرالدین و ماجرای ثبت نام نوه اش در مکتب
ملانصرالدین جهت ثبت نام نوه پسری خود که دوره ششم ابتدایی را تمام کرده بود و می بایست در پایه هفتم ثبت نام می کرد، به مدرسه غیردولتی-انتفاعی بابا خواجوی سرکوچه اشان رفت. مدیر مدرسه از ملانصرالدین سوال کرد که ملا در این مدرسه هزینه ماهیانه مبلغ یک میلیون تومان است. اگر توان پرداخت آن را داری فرم ثبت نام را به شما بدهم. نصرالدین دو دوتا چهارتا کرد وگفت: آقای مدیر نه امکان پرداخت این همه هزینه را ندارم. ملا از مدرسه خارج شد و به مدرسه آن طرف میدان به نام مدرسه پسرانه هیات امنایی باباطاهر عریان رفت. مدیر مدرسه با دیدن ملا گفت: جناب نصرالدین شرایط ثبت نام در این مدرسه با کسب امتیازهای بیست گانه از جمله نمره بالا، وضعیت مالی والدین و انضباط و دیگر شرایط می باشد. با توجه به وضعیت شما و نوه خوبتان، امکان ثبت نام در این مدرسه وجود ندارد. ملانصرالدین از دومین مدرسه خارج شد و راهی سومین مکتب خانه که در بالای آق شهر، به نام مدرسه نیمه دولتی-نیمه انتفاعی پسرانه شاهدان بازاریان بود، رفت. سرایدار مدرسه با دیدن ملا نصرالدین و نوه اش در حیاط مدرسه به ملا گفت: نصرالدین نیاز نیست به دفتر مدیر مدرسه بروی در این مدرسه فقط فرزندان بازاریان و طلافروشان را ثبت نام می کنند. بهتر است خودت را سبک نکنی و از راهی که آمدی برگردی.
ملا نصرالدین به نوه اش گفت نوه جان وقتی ما به مکتب می رفتیم فقط یک نوع مکتب وجود داشت و همه در آنجا درس می خواندیم و فرقی نمی کرد که والدین بچه ها فقیربودند، غنی بودند، بازاری بودند یا طلا فروش بودند. حال انواع و اقسام مدرسه درست شده که یک نفر می خواهد اسم آن ها را یاد بگیرد. نمی دانم که چرا اینطور شده است. نوه عزیزم دیگر نمی خواهد در مدرسه ثبت نام کنی. پیش امام جماعت مسجد سرکوچه خودمان که زمانی معلم بود می برم و تو را به او می سپارم تا به تو درس بدهد. مطمئن هستم او بهتر از تمامی مدارسی که امروز رفتیم و اسمشان یادم نماند به تو درس خواهد آموخت و در آینده فرد موفقی خواهی شد. این همه مدرسه با اسم های مختلف، فقط به فکر جیب والدین بچه ها هستند؛ نه تربیت و آموزش بچه های آن ها. امیدوارم کدخدا فکری برای این وضعیت بکند!!!!
ملانصرالدین و مفسد اقتصادی
روزی ملانصرالدین به همراه زنش جهت خرید به بازار آق شهر رفته بود.هنگام بازگشت به خانه درنزدیکی میدان بزرگ شهر،ملا دید جمعیت زیادی دور میدان جمع شده اند.نصرالدین و زنش به زور و ازلابه لای مردم خودشان را به صف اول رساندند و دیدند که رئیس عدلیه شهر درحال خواندن متنی درخصوص پسر یکی از والیان شهر می باشد.رئیس عدلیه می گفت:این آقا یک مفسد اقتصادی است.زن ملا پرسید: مرد مفسد اقتصادی یعنی چه.نصرالدین درجواب گفت:یعنی کسی که پول بی زبان که حق مردم وشهر می باشد را با دوزو کلک بالا می کشد.حاکم شهر در ادامه گفت:این پسر جوان بدون اینکه سند بگذارد و با استفاده از نام و اعتبار پدرش که والی یکی از شهرها می باشد،پول وسکه طلا از خزانه آق شهر برداشته و آنها را به خزانه پس نداده و سندی که گذاشته، زمین زراعی است که هیچ ارزشی ندارد.زن ملا گفت:مرد این پسر همان جوانی است که به خیریه سرکوچه ما کمک مالی زیادی کرد وحتی دراخبار در شهر شنیدم که یک ساختمان بهداشتی نیز برای شهر با پول خودش ساخته است. او آدم خوبی است وحتما اشتباهی شده.درهمین گیرو دار صحبت های ملا وزنش،رئیس عدلیه حرفهای آنها را شنید وگفت:ای جماعت حاضردرمیدان حتما همه ی شما هم مثل زن ملا نصرالدین فکر می کنید که این آقا مرد خوبی است وبرای شهر خدماتی انجام داده ولی بدانید که همه ی این کارهای خیریه را برای رد گم کنی انجام داده و او به بیت المال خیانت کرده وهمه ی کسانی که با او دوست ودر ارتباط بودند نیز به اداره عدلیه احضار خواهند شد.ملا نصرالدین به زنش گفت بیا سریع از اینجا بریم.زن گفت:ملا توچرا هراسان شدی او خطا کرده تو سرخ شدی.ملا گفت :زن نمی دونی چندماه پیش من از این پسر چند سکه قرض گرفتم وهنوز پس نداده ام اگر اینجا بمانم من رو هم به عنوان دوست مفسد اقتصادی،دستگیر می کنند.ملا وزنش وقتی برگشتند تا از میدان خارج شوند،دیدند که به غیر از آنها کسی در میدان شهر نیست وهمه قبل از اجرای حکم،میدان را ترک کرده اند.زن ملا گفت:نصرالدین اگر مفسد اقتصادی به گفته خودت یعنی اینکه پول بی زبان که حق مردم وشهر را بالا کشید هست،پس تو وهمه ی جماعتی که قبل از اجرای حکم میدان را ترک کردید،مفسدان اقتصادی هستید.ملا گفت: زن زود بیا از میدان خارج بشیم فعلا جای این حرفها نیست. همه ازاین آقا پول وسکه گرفته اند ومن هم مثل بقیه از او پول قرض کرده ام.حال که او را اعدام می کنند چه بهتر دیگه از فکر پس دادن قرض او راحت شدم.چرا که پول مال او نبود.راستی زن نگران نباش اگر اداره عدلیه بخواهد دوستان وافرادی که از این مفسد اقتصادی پول گرفته اند یا با او در ارتباط بوده اند را دستگیر کند باید اکثریت جمعیت شهر را دستگیر کند که زندان آق شهر ظرفیت این همه آدم را ندارد.همچنین بعد از اعدام او همه ی حرف وحدیث ها نیز فراموش خواهد شد.