سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

چند نرخی بودن اجناس در آق شهر 

روزی ملانصرالدین به همراه عیال خویش جهت خرید مایحتاج راهی بازار شهرشد. درآق شهر زادگاه ملا، بازار قدیمی وجود داشت که اهالی جهت خرید و تأمین کلیه مایحتاج خود به آنجا مراجعه میکردند. شکل و شمایل بازار طوری بود که مشتریان از یک طرف به بازار وارد و بعد از خرید از سوی دیگر آن خارج میشدند( مشابه چنین مراکز خریدی را امروزه"مال" میگویند.) ملانصرالدین وقتی وارد بازارشد لیست خرید را از زنش گرفت. در لیست خرید زن ملا پنج قلم جنس نوشته بود که عبارت بودند از سیب زمینی،،پیاز،برنج،مرغ و گوشت. ملا برای خرید سیب زمینی به اولین مغازه بازار مراجعه کرد و هر کیلوی آن را به قیمت 20تومان خرید. نصرالدین برای خرید پیاز به مغازه بعدی مراجعه و در آنجا مشاهده کرد که قیمت سیب زمینی که ظاهرآن نیز بهتر از مغازه اولی بود، هرکیلو 15 تومان قیمت خورده است. ملا از صاحب مغازه سوال کرد که چرا قیمت سیب زمینی شما از مغازه بغلی پائین تر است؟فروشنده جواب داد که ملا مغازه او اجاره است ولی این دکان ملک شخصی من می باشد. مغازه قبلی برای اینکه بتواند هزینه اجاره مغازه را تامین کند اجناس خود را با قیمتی بالاتر از مغازه های شخصی می فروشد. آملا! در این بازار اکثر مغازه ها به این شکل کالاهای خود را عرضه می کنند. ملا نهایتا با زنش کلیه پنج قلم مورد نظر در لیست خرید خود را درحالیکه از قیمت های متفاوت و مختلف هر قلم از آنها سرسام گرفته بود تهیه کرد. ملانصرالدین که از این شرایط بازار و قیمت های چندگانه در خصوص یک کالا، آشفته و عصبانی شده بود به عیالش گفت: فردا کاری می کنم که آبرویی برای خزانه دار شهر که مسئول آشفته بازار قیمت ها می باشد، باقی نماند. فردای آن روز نصرالدین خر وفادارش را برای فروش به میدان شهر برد. افرادی که برای خرید آمده بودند در کمال حیرت و ناباوری فراوان دیدند که ملا روی سر خرش قیمت 400تومان، روی سمت راست 500تومان و روی سمت چپ بدن حیوان 600 تومان، روی پاهایش 200 تومان و روی دم خرش 100 تومان قیمت با رنگ قرمز نوشته است. یکی از مشتریان پرسید ملا بالاخره این حیوان را چند می فروشی؟ نصرالدین در جواب آن مرد گفت: بسته به این است که در کدام طرف حیوان ایستاده باشید. نفر دیگر که از این کار نصرالدین مبهوت مانده بود پرسید: ملا این چه شیوه فروش حیوان است. تازه این روش را کشف کرده ای؟ نصرالدین گفت: مرد دیروز برای خرید به بازار رفته بودم، در آنجا دیدم که اجناس مشابه در بازار با قیمتهای کاملاً مختلف و متفاوتی عرضه می‌شود. یکی سیب زمینی را 20تومان می فروشد. مغازه دیگر همان سیب زمینی را 15 تومان به مشتریان عرضه می کند. اگر بخواهی چند جنس بخری با توجه به چند گانه بودن قیمت ها باید ساعت ها در بازار بگردی تا جنس خود را به قیمت مناسب تهیه کنی. طوری که من دیروز ساعت 10 صبح رفتم بازار و ساعت14 بعد از ظهر از آنجا، خسته و کوفته خارج شدم. این کار امروز من فقط به خاطر اعتراض به خزانه دار آق شهر بود که هیچ فکری به قیمت های چند گانه اجناس نمی کند. والا من این حیوان وفادر خودم را به هیچ قیمتی نمی فروشم.

فارغ از طنز تلخ گونه متن بالا، واقعیت این است که تا چه زمانی قرار است اقتصاد کشور به صورت دو نرخی اداره گردد. دلار دو نرخی، خودرو دو نرخی، طلا دو نرخی، شکر دو نرخی، گندم دو نرخی، سوخت دو نرخی، نهاده های دامی دو نرخی و سایر موارد دیگر. تا زمانی که دو نرخی بودن موارد ذکر شده فوق در اقتصاد کشور جاری و ساری است و چاره ای اساسی برای آن اندیشیده نشود، فساد و رانت بخصوص فساد های مالی سازمان یافته از اقتصاد کشور رخت بر نخواهد بست. اینکه بتوانیم با صدور حکم و دستور یا تصویب مقررات کارشناسی نشده و ناپایدار، و نظارت غیرمسئولانه بر این موضوع یعنی فساد سازمان یافته و سیستمی، فایق آئیم و اقتصاد و بازارمان را مدیریت کنیم. تصوری است که تجربیات متوالی و تکراری گذشته، نادرستی و عدم کارآیی آن را به اثبات رسانده است. چرا که اگر غیر از این بود این بیماری مزمن اقتصادی تاکنون درمان شده بود که چنین نیست. برای نجات اقتصاد باید به هر نحوی که شده به سمت تک نرخی کردن قیمت ها در کشور حرکت کرد، ولاغیر.






تاریخ : جمعه 99/3/2 | 12:15 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

میهمان ویژه دورهمی مدیری

برنامه دورهمی مهران مدیری روز دوشنبه مورخ 1398/12/26میهمان ویژه ای داشت.طبق روال برنامه بعد از گفتگوی مدیری با حاضرین در استودیو و تیکه انداختن به سلبریتی ها و شاخ های فضای مجازی و همچنین برخی از مسئولین، نوبت رسید به دعوت از میهمان برنامه دورهمی.مدیری گفت: امشب میهمانی داریم،آنهم چه میهمانی. همه ی شما اونو به خوبی میشناسید و امروزه آوازه ی آن تمام دنیا را فراگرفته است.دعوت میکنم از آقای کرونا. با شنیدن اسم میهمان برنامه، همه ی حضار به یکدفعه هراسان از جا پریدند و شروع به پوشیدن ماسک،دستکس واستفاده از الکل و مواد ضدعفونی کننده کردند.بطوریکه کل سالن برنامه را بوی الکل و اسپری ضد عفونی کننده فرا گرفت. این رفتارهای هیجانی افراد حاضر در سالن برنامه، باعث شد میهمان برنامه همانند افراد مست که به اینطرف و آنطرف وول میخورد  بدون تشویق حضار وارد صحنه برنامه شود و چون به جهت بوی فراوان الکل تعادل نداشت با کمک عوامل برنامه که شبیه آدم فضایی ها بودند در صندلی چرمی برنامه قرار گرفت.مدیری گفت: آقای کرونا قبل از شروع گفتگو و سوالات، اگر سلام علیکی با بینندگان عزیز دارین،بفرمائید. بله خدمت همه ی حاضرین در داخل سالن عرض سلام و ادب دارم ولی به خوبی میدانم هیچکس سلام دشمن خود را قبول نمی کند و جواب آن را نمی دهند. مدیری گفت: اقای کرونا عیبی نداره تو برنامه زنده چنین مواردی پیش میاد شما به دل نگیرید. من(مدیری) به رسم برنامه از شما سوال میکنم وشما به آنها جواب بدین. سعی میکنم که سریع برنامه را جمع و جور کنم تا مشکلی برای شما پیش نیاد.

-)جناب کرونا چند سالتونه و اهل کجا هستین؟ من 20سالمه و اهل شهر ووهان کشور چین هستم. ولی این نکته را اضافه کنم که این روزها حرف و حدیثهایی در خصوص اینکه من خانواده ندارم و درآزمایشگاههای نظامی بیولوژیک آمریکا متولد شده ام در رسانه های مختلف پخش شده است. ضمن تکذیب این شایعات در این ارتباط به دادگاه بین المللی لاهه از کسانی که این مطالب را منتشر کرده اند، شکایت کرده ام تا بتوانم احقاق حق کنم. امیدوارم به نتیجه برسد.

-)کارتون را از چه زمانی آغاز کردین؟از سال 2000و 2001با ترویج ویروس آنفولانزای سارس کارم را شروع کرده ام. وقتی رقبا در بازار زیاد و رقابت ها غیر حرفه ای شد به نوعی فضای کسب و کار من سیر نزولی به خود گرفت،لذا از سال 2009 تغییر ماهیت کاری دادم و با برند جدید بنام آنفولانزای خوکی وارد بازار شدم. به تازگی نیز با توجه به عدم موفقیت در برند مزبور با محصول جدید به اسم خودم یعنی کرونا وارد بازار شده ام و فعلا با این برند مشغول کار هستم و به لطف بی توجهی مردم رو بورس هستم و کل بازار دنیا را به دست گرفته ام. امیدوارم با همراهی مردم و حضور آنها در مراکز پرتردد اوضاع کسب وکار من به خوبی پیش برود تا دوباره به فکر تغییر اسم کسب کار خود نیافتم. چرا که دیگه از تغییر هویت خودم خسته شده ام.

-)ازدواج کردین؟بله دو سال است با خانم خفاش ازدواج کرده ام و حاصل این زندگی مشترک دختری است بنام شیوع.

-)جناب کرونا نظرتون در خصوص فضای مجازی چیه؟البته بنده این روزها به دلیل مشغله کاری فرصتی برای رصد فضای مجازی ندارم. ولی دخترم شیوع دیشب به من گفت:بابا خیلی مشهور شدی،گفتم چطور دخترم. اون(دخترم) گفت: تماما در فضای مجازی با تمام ظرفیت  از شما حرف میزنند و شما رو دشمن مردم معرفی می کنند. گفتم دخترم نگران نباش،مگر نشنیدی که کارشناسان جامعه شناسی بطور مکرر اطلاع رسانی میکنند که به فضای مجازی نباید اعتماد کرد. بزار هرچه میخواهند شایعه پراکنی کنند.  از همین برنامه از پلیس فتا گلایه و انتقاد می کنم که چرا در حفظ حریم خصوصی بنده کاری انجام نمی دهد و جلوی این شایعات را نمی گیرد.

-)تو زندگی تا حالا دشمن خاصی داشتین؟جناب مدیری اگر بخواهم صادقانه به شما جواب بدهم، بله این روزها دشمنان زیادی پیدا کرده ام که از مهمترین آنها میتوانم به متخصصان عفونی و اپید میولوژیک ها اشاره کنم که دست به دست هم دادند تا منو از بین ببرند.حتی سازمان بهداشت جهانی با کمک پلیس اینترپل در جستجوی من هستند تا به محض اینکه من از ایران خارج بشم، منو دستگیر کنند. ولی نمی دانند که من به راحتی میتوانم سریع جابجا بشوم بدون اینکه کسی متوجه این موضوع بشه و این امتیاز بارز و شاخص بنده است.

-)نظرتون در خصوص مسافرت چیه؟من خودم به مسافرت زیاد علاقمند نیستم، ولی دوست دارم مردم به مسافرت بروند.چرا که در این حالت من خوشحال میشوم برای اینکه کسب وکار من در مسافرتهای مردم رونق پیدا می کند. در این ارتباط و به منظور ایجاد روحیه نشاط و شادابی دربین مردم به مسئولین میراث فرهنگی پیشنهاد میکنم بسته های حمایتی خاص برای تسهیل مسافرت های بین شهری مردم در سال جدید برنامه ریزی و تعریف نمایند. بویژه برای سالمندان و بازنشستگان عزیز همانند کشورهای اروپایی که برای این قشر از جامعه احترام خاصی قائل هستند. امیدوارم در روز های آتی شاهد این اتفاق مهم باشم.

-)به سینما و هنر علاقمند هستید؟آقای مدیری با تمام احترامی که به شما به عنوان پیشکسوت سینما و هنر دارم، بنده هیچ علاقه ی به هنر هفتم ندارم. چرا که اکثر کارگردان ها در فیلم های خود، بنده را به عنوان یک چهره تبهکار معرفی می کنند و به دنبال یافتن دارویی برای از بین بردن من هستند. به همین دلیل به سینما و هنر علاقه ندارم.

مدیری گفت:آقای کرونا چند تا سوال کوتاه می پرسم، لطفا با بله یا خیر جواب بدین.

1-تا حالا کار بدی انجام دادین؟خیر

2-پرشکان را دوست دارین؟ خیر

3-سحرخیز هستین؟ بله اصلا نمی خوابم

مدیری، چند تا کلمه میگم نظرتون را درباره آن بیان کنید.

1-دکتر نمکی:تشنه به خون من.

2-مرگ:تهمتی که همه به من میزنند.

3-الکل:امیدوارم کمیاب بشه و اصلا تولید نشه.

4-روبوسی و دست دادن: سنتی که این روزها به فراموشی سپرده شده.

 جناب کرونا به عنوان آخرین سوال اگر مطلبی هست که میخواستید درباره آن صحبت کنید، ولی من از شما نپرسیدم؟ بله جناب مدیری این روزها خیلی پشت سر بنده حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد ولی با این اوصاف به مردم و شهروندان توصیه میکنم به شایعاتی که در خصوص بنده بخصوص از طرف دکتر نمکی از رسانه ها بدفعات پخش میشود، توجه نکنند و به کار عادی و روزمره خود ادامه دهند. و با توجه به نزدیک شدن سال نو مردم با هم دست بدهند،روبوسی کنند و به مسافرت بروند و تو خونه نمونند. امیدوارم دوباره میهمان برنامه دورهمی شما جناب مدیری باشم. مدیری در جواب آخرین سخن میهمان گفت: فکر نکنم که عمرتان جواب بده تا دوباره شما رو به این برنامه مجددا دعوت کنیم.

 

 






تاریخ : سه شنبه 98/12/27 | 3:18 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ماجرای فرزند خواندگی ملانصرالدین

همه ی خوانندگان عزیز و دوست داشتنی میدانند که ملانصرالدین از دار دنیا فقط زن و حیوان دوگوشش را داشت و به آنها عشق می ورزید و همواره می گفت: من به غیر ازآنها کسی را ندارم.نصرالدین بالاخره برابر اصرار زن،همکاران محل کار(شهرداری)وهمسایگان خود ازیتیم خانه آق شهر،پسر بیست ساله ای را به فرزند خواندگی قبول کرد.بعد از دوسال از پذیرش فرزند خواندگی،ملانصرالدین توسط معتمدین و شورای شهر به عنوان شهردارآق شهرمعرفی و انتخاب شد.بعد از شهردار شدن دو رویداد مهم یکی در زندگی شخصی و دیگری در زندگی شغلی،ملا اتفاق افتاد.اولین اتفاق رسیدن ارثیه ازطرف مادر بزرگ زنش به زن ملا و دیگری افزایش اعتبارات مالی شهرداری به جهت رفع تحریم های شهرداری توسط کدخدای آق شهر و بطبع آن افزایش عوارض ساخت و ساز در شهر به منظور مقاوم سازی ساختمانهای کهنه در مقابل زلزله و شیوع بیماری جزام(خورگی صورت)بود.این اتفاقات باعث شد ملانصرالدین برای پسرش که کمی نیز ولخرج،ناسازگار وهوایی بود، خونه،ماشین خارجی و همچنین شرکت واردات وصادرات راه اندازی کند .فرزند خواندگی ملا پس از گذشت چند سال جهت ادامه تحصیل به یکی از کشورهای فرنگ رفت و علیرغم اصرار مکرر ملا نصرالدین،دیگر به آق شهر بازنگشت.چند ماه بعد از این ماجرا،ملا جهت بازرسی و نظارت به بازار شهر رفت. یکی از کسبه از نصرالدین پرسید: که ملا از پسرت چه خبر از فرنگ بازگشته؟یکی از کسبه فورا گفت:کربلایی احمد مگر خبرنداری ؟پسر ملا جزء آقازاده ها شده و به کشور خارجی رفته است و مثل سایر آقازاده های دیگر شهر که با پول پدرانشان که معلوم نیست از کجا آورده اند به فرنگ رفته و دیگر به وطن باز نمی گردد.مثل پسر رئیس خزانه داری آق شهر،رئیس بانک ملل متحد،رئیس فضای سبز روستای حکیم باشی،دختررئیس دانشکده مورچه شناسایی و پسر و دختران کدخدای قبلی آق شهر که همگی آقا زاده بودند و رفتند به کشورهای مختلف فرنگ و تاکنون نیز برنگشته اند. ملانصرالدین وقتی دید به قول معروف هوا پسه،فورا به شهرداری رفت و استعفای خود را نوشت وتسلیم کدخدا و رئیس شورای محلی آق شهرکرد و به خانه بازگشت. نصرالدین به زنش گفت:زن تو و همسایه ها مرا بیچاره کردین. زن گفت:ملا چه اتفاقی افتاده که تو اینقدر پریشان هستی.نصرالدین گفت:پول ارثیه شما و افزایش حقوق من به عنوان شهردار آق شهر به علت زیاد شدن اعتبارات شهرداری،باعث شد که ظاهر زندگی ما عوض بشه وهمه اهالی فکر  کنند که از پول و اعتبارات شهرداری به زندگی و پسرمان هزینه کرده ام و او به کشور فرنگ فرار کرده است. وهمه ی مردم او (پسرمان) را آقازاده فراری صدا میزنند. من هم بخاطر فرار از نگاه ها وحرفهای مردم شهر از پست شهرداری،استعفا کردم و از فردا دیگر شهردار آق شهر نیستم. زن ملا نصرالدین به او گفت: مرد توچه قدر ساده لوح هستی. اینهمه آقازاده های بزرگان و مدیران ادارات به فرنگ،مهاجرت کرده اند و علیرغم حرف وحدیث هایی که پشت سر آنها است هیچکدام از آنها از مقام خود استعفا نکرده اند. ولی تو که میدانستی ما با پول ارثیه مادر بزرگم و افزایش حقوق خودت برای پسرمان ماشین وخونه خریدیم و برای ادامه تحصیل او را به فرنگ فرستادیم از پست خودت استعفا دادی. خاک برسرت کنم مرد.ملا گفت: زن دیگه اینقدر مرا سرزنش نکن. قول میدم اگه این دفعه پست مدیریتی در آق شهر گرفتم حواسم را بیشتر جمع  کنم و اگر پسرم از فرنگ بازگشت او را به کشور خارجی بهتر بفرستم و به حرف مردم و اطرافیان توجه نکنم.زنش گفت:مرد به همین خیال باش پسرمان دیگر برنمی گردد برای اینکه او به دلیل بیماری کرونا ویروس مرده و جنازه اش را نیز به ما تحویل نخواهند داد و در غربت او را خاک کرده اند.

 

 






تاریخ : شنبه 98/12/3 | 8:15 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

ملانصرالدین درنقش ناظرستادهای انتخاباتی

ملانصرالدین زمانی که شهردار آق شهر بود با حکم کدخدای شهربه عنوان ناظر ستادهای انتخاباتی آق شهر منصوب شد.او طبق این حکم موظف شد بعد از وقت اداری به محل تجمع کاندیداها مراجعه و ازشعارها و سخنان آنها گزارش تهیه وبعد از جمعبندی،تحویل کدخدا کند.ملانصرالدین خوشحال ازاین حکم موضوع را با زنش درمیان گذاشت و به او گفت:زن نمی دانم چرا کدخدا برای اولین بار مرا برای این کار انتخاب کرد.زن ملا گفت:مرد نباید قبول میکردی کارسختی است.طرفداران وکاندیداها پشت سرت حرف خواهند زد.ملاگفت:زن دیگر نمی توانستم حرف ودستور کدخدا را قبول نکنم درضمن برای گزارش نهایی قراره کدخدا پول از خزانه به من پرداخت کنه.ملاگفت:درهرصورت من این کار را پذیرفته ام واز فردا که کارستادهای انتخاباتی فعال خواهد شد وکاندیداها برای مردم صحبت خواهند کرد من باید در طول روز به 10ستاد و10مسجد آق شهر مراجعه و از سخنان وشعارهای آنها،یادداشت برداشته و به کدخدا گزارش دهم.ملانصرالدین ازفردای همان روز کارخود را شروع کرد و بعد از خارج شدن از شهرداری طبق برنامه ای که کدخدای شهر به او داده بود بطورمرتب به ستادهای انتخاباتی مراجعه و از شعارهای طرفداران وکاندیداها یادداشت،برمیداشت.بعد از سپری شدن 10روز و پایان زمان تبلیغات کاندیداها،ملانصرالدین گزارش خود را بطور مجزا برای هر کاندیدا مرتب و آماده کرد.شب قبل از تحویل گزارش به کدخدای شهر، زن ملانصرالدین گفت:ملا در این ده روز برای تهیه گزارش خیلی خسته شدی.ملا گفت:آره زن واقعا کار طاقت فرسایی بود.زن گفت:نصرالدین درگزارش چه چیزهای نوشته ای؟ ملا  درجواب گفت:زن واقعا اگر کاندیداها طبق شعار و سخنرانی های خود عمل کنند، فکر می کنم آق شهر تبدیل به یکی از بهترین شهرهای فرنگ خواهد شد که تاکنون کسی اسم آن را نشنیده و روی نقشه جهان ندیده است.زن گفت:نصرالدین چطور مگه؟ملا پاسخ داد:برای اینکه یکی از کاندیداها می گفت:اگر به من رای بدید،پارک ژوراسیک را در آق شهر خواهم ساخت.کاندیدای دیگر می گفت:فرودگاه را با پروازهای خارجی به شهر خواهم آورد.دیگری شعار میداد:پل وکلیه راههای شهر را به جای آسفالت،سنگ فرش خواهم کرد.کاندیدایی به مردم می گفت:اگر مرا انتخاب کنید ضمن اینکه صدای قطار را خواهید شنید مترو را نیز به شهرخواهم آورد.کاندیدای دیگر که زن بود در سخنرانی خود به این نکته اشاره میکرد که زن ها دیگرنیاز نیست صبح ها به دنبال جوراب شوهران خود بگردند برای اینکه کاری خواهم کرد که حضور زنان درجامعه بیشتر خواهد شد تا مردان به آنها زور نگویند و تعداد مدیران زن را زیاد خواهم کرد.شعار و سخنان یکی از کاندیداها که اکثر حاضرین ازآن خوششان آمد بود این بود که می گفت:ای مردم شهر اگر مرا انتخاب کنید،مواجب ماهانه شما را دو برابر خواهم کرد و زنبیل معیشتی را به همه خواهم داد و هر کدام از وزراء در مقابل این خواسته های من مقاومت کنند آنها را از دولت اخراج خواهم کرد و با کسی پیمان اخوت و برادری ندارم و50درصد حقوق همه ی کارمندان آق شهر را از اول سال در حکم آنها برقرار خواهم کرد.با گفتن این جمله کلیه ی حاضرین در مسجد به صورت ایستاده در غبار دود اسپند،او را نیم ساعت تشویق کردند.ودیگر شعارها وسخنان کاندیداها که اگر همه ی آنها در آینده عملی بشه،نون تمامی اهالی آق شهر تو روغن خواهد بود.ملانصرالدین گزارش کامل شده را صبح اول وقت برد پیش کدخدا و به او تحویل داد.ملاگفت:کدخدا این گزارش را برای چه کاری میخواستین.کدخدا پاسخ داد:ملا از گزارش کپی گرفتی؟ نصرالدین گفت:نه کدخدا. ملانصرالدین کار خوبی کردی که کپی نگرفتی برای اینکه سال بعد که من کاندیدا شدم از این شعارها وسخنان البته با کمی تغییرات استفاده خواهم کرد.ملانصرالدین به کدخدا گفت:کدخدا پس این همه شعار و سخنان که کاندیداها به مردم قول میدادند واقعیت نداشت.من فکر میکردم سال آینده آق شهر با توجه به قولهای داده شده به یک شهر مدرن تبدیل خواهد شد.کدخدا به ملا کفت:فعلا شما در همین خیال باشید. زمانی که من کاندیدا شدم به من رای بدید،قطعا همه ی خیال های شما را عملی خواهم کرد. انشاءا.......

 






تاریخ : سه شنبه 98/11/29 | 8:1 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()
<      1   2      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب میوه ها
  • وب دختر تهرونی
  • وب دو دی ال
  • وب وب آنلاین