توزیع کمک های معیشتی و بلاعوض در آق شهر
در آق شهر زادگاه و موطن ملا نصرالدین، در زمانی که ملا شهردارآنجا بود، به جهت قرارگرفتن رودخانه بزرگ در حاشیه شهر با آغاز بارش های بهاری به ناگاه سیل سنگینی به راه افتاد و در عرض چند ساعت کل شهر را آب های گل آلود محاصره کرد. طوری که اهالی از خانه هایشان نمی توانستند خارج شوند و آب کم کم داشت وارد خانه ها و محل کسب اهالی شهر می شد. ملا صبح طبق روال معمول خواست از خانه خارج و به محل کار خود برود که به ناگاه دید که حیاط خانه پر از آب شده و تنها سر خر وفادارش معلوم بود.ملا فریاد زد وگفت:زن چه اتفاقی افتاده است؟ زن در پاسخ جواب داد: مرد تو دیشب آنقدر غرق تماشای تلویزیون و شبکه های این ور آب و آن ور آب بودی متوجه نشدی که باران از شب تا صبح با سرعت و شدت زیاد بارید و این آب های گل آلود نتیجه همان بارش های دیشبی می باشد. نصرالدین گفت:زن پس من چطور به سرکار بروم؟ ملا امکان خارج شدن از خانه نیست. مگر نمی بینی که همه ی اهالی از ترس غرق شدن به پشت بام های خود پناه برده اند. بیا تا صدای اعتراض اهالی بلند نشده به کدخدا زنگ بزن و کسب تکلیف کن. چرا که با این شرایط اهالی به نان و سایر اقلام ضروری نیازمند هستند. ملا فورا به کدخدا زنگ زد. ولی کدخدا جواب نداد. بالاخره بعد از چندمین بار، کدخدا به زنگ شهردار جواب داد و گفت: نصرالدین چه خبر شده صبح به این زودی به من زنگ زدی؟ ملا گفت: کدخدا مگر خبر نداری چه اتفاقی در شهر افتاده است؟ کد خدا جواب داد نه ملا. جناب رئیس دیشب به دلیل بارش سنگین باران آب رودخانه شهر طغیان و باعث جاری شدن سیل شده و در حال حاضر کل شهر در محاصره سیل می باشد. ملا در ادامه افزود جناب کدخدا ظاهرا شما نیز مثل من دیشب متوجه طوفان نشده اید. کدخدا گفت: نصرالدین دیشب سریال مورد علاقه ام را دنبال میکردم و اصلا متوجه این موضوع نشدم و چون دیر خوابیدم صدای زنگ تلفن شمار را هم نمی شنیدم. شهردار الان چاره چیست؟ شهردار پاسخ داد که مردم همه رفتن پشت بام های خانه هایشان و منتظر کمک های ما هستند و فریاد میزنند کدخدا نان بیار،نان بیار. ملا نصرالدین گفت: کدخدا چون سقف خانه من و شما محکم و ایزوگام دارد. اطلاعیه بدهیم که به مدت یک هفته روزهای فرد، اهالی برای گرفتن نان بیایند به پشت بام منزل من و روزهای زوج هم برای گرفتن مواجب، گوشت و برنج به پشت بام خانه شما مراجعه کنند تا بتوانیم این مشکل را مدیریت کنیم. کدخدا قبول کرد. نصرالدین به همسایه خود بنام حشمتعلی که دبیر شورای آق شهربود گفت که این اطلاعیه را روی کاغذ بنویس و با صدای بلند به اهالی شهر اطلاع رسانی کن.فردای آن روز که نوبت توزیع نان بود،ملانصرالدین رفت پشت بام خانه خودش و هر چه منتظر شد کسی برای گرفتن نان سهمیه ی خود مراجعه نکرد. ملا از پشت بام به حشمتعلی گفت: مرد مگر اطلاع رسانی نکرده بودی؟ پس چرا کسی از اهالی برای گرفتن نان به من مراجعه نمی کند. او جواب داد جناب شهردار چون دیدم مواجب ،گوشت و برنج در مقایسه با نان اولویت دارد در متن اطلاعیه روزهای توزیع نان و گوشت را تغییر دادم. ملانصرالدین البته این کار من به نفع شما شد. چرا که به علت ازدحام جمعیت در پشت بام خانه کدخدا، سقف خانه او فرو ریخت و متاسفانه چند نفر جان باختند و تعداد زیادی از اهالی زخمی شدند. ملانصرالدین گفت: حشمتعلی کار خوبی کردی که اطلاعیه را عوض کردی اگر نه الان سقف خانه من خراب شده بود. ملا به حشمتعلی دستور داد که اطلاعیه دوم ستاد بحران آق شهر را صادر و به اهالی اطلاع رسانی کنید که توزیع نان در پشت بام شهردار لغو شده است. همچنین به او(حشمتعلی) تاکید کرد نیم ساعت بعد از اطلاعیه دوم، اطلاعیه سوم را با این مضمون که مقرر شده دو روز دیگر آقای سعید آقا خانی به همراه عوامل اجرایی سریال نون خ به آق شهر، برای ساختن نون خ 3 بیایند تا به مردم آموزش بدهند که چطور در شرایط بحرانی مثل سیل،زلزله و غیره بتوانند با اتکا به همدیگر مشکل شان را خودشان مدیریت کنند و چشم به ملانصرالدین و کدخدای آق شهر نداشته باشند، اطلاع رسانی کنید. در این بین خر ملانصرالدین که سرش از آب بیرون بود با صدای بلند خندید و گفت: چه کسی بود که در شرایط بحرانی به داد مردم می رسید و به آنها کمک و دلداری می داد؟ مه لقا خانم
ملا نصرالدین و ماجرای هزینه آبونمان
روزی ملا نصرالدین تصمیم گرفت به همراه زن والاغ باوفایش شام را بیرون از خانه بخورد.به همین منظور به کبابی مشهدی یداله رفت.ملا برای خود وزنش چند سیخ کباب و برای الاغ علوفه تازه شفارش داد.بعد از خوردن غذا ملا نصرالدین ازمشهدی یداله حساب خود را خواست.مشهدی یداله صورتحساب را به ملا داد.نصرالدین نگاهی به حساب انداخت و با تعجب دید در ریز صورتحساب مبلغی با عنوان آبونمان نوشته شده است.ملا نگاهی به آقا یداله انداخت وگفت:مشهدی هزینه آبونمان دیگه چه صیغه ایه قبلا چنین چیزی نبود.مشهدی یداله گفت:ملا وقتی همه دارن هزینه آبونمان وارزش افزوده با هر عنوانی می گیرند،منم تصمیم گرفتم منبعد از مشتریان هزینه آبونمان بگیرم.ملا برای اینکه جلوی زن و الاغش ضایع نشه، صورتحساب را پرداخت و فورا مغازه آقا یداله را ترک کرد.فردای آن روز ملا نصرالدین جهت شکایت از این موضوع پیش کدخدا رفت.کدخدا بعد ازشنیدن سخنان ملا،بخشنامه ای صادر کرد که منبعد هیچ مغازه داری حق نداره هزینه آبونمان بگیره.ملانصرالدین برای اینکه حال مشهدی یداله را بگیره دوباره به همراه زن والاغ خود جهت خوردن شام به مغازه او رفت.بعد ازخوردن غذا ملا ازآقا یداله صورتحساب خواست درکمال ناباوری دید که به جای کلمه آبونمان، کلمه هزینه خدمات مستمر نوشته شده است.ملا گفت:مشهدی مگه کدخدا بخشنامه نکرده پس این هزینه به جای آبونمان دیگه چیه.آقا یداله گفت:کدخدا گفته آبونمان نگیرم،نگفته هزینه خدمات مستمر نگیریم. ملا اگه بری پیش کدخدا و دوباره شکایت کنی و او مجددا بخشنامه کنه،بجای هزینه خدمات مستمر به طرق و اسم دیگه اینگونه هزینه های مشابه را به هرشکل ممکن اخذ خواهیم کرد. پس ملا خودت رو به زحمت ننداز. ملا نصرالدین گفت:مشهدی یداله حق با شماست ولی با توجه به اینکه شما می خواهید این هزینه را به هر طریقی بگیرید پیشنهاد می کنم عنوان این هزینه را پول سرگردنه بزارید تا به اجبار پرداخت کنیم چرا که چاره ای نیست.