ملانصرالدین و ماجرای فیش مواجب

ملانصرالدین شهردار آق شهر یک روز که در دفتر کار خود نشست بود به یکباره یکی از کارمندان سراسیمه وارد اتاق شد. شهردار گفت: مرد چه خبر شده که اینطور وارد اتاق شدی؟ کارمند نفس نفس زنان گفت: جناب شهردار یادتان است که یکماه پیش در کنار عمارت شهرداری اداره تازه ای بنام اداره کشف موجودات زنده از زیر زمین باز شد؟ ملانصرالدین در جواب گفت: بله یادمه حال این موضوع چه ربطی به شما داره که اینطور وارد اتاق من شدی؟ کارمند در جواب گفت: آقای شهردار درسته این موضوع به من ربطی نداره ولی آنچه مرا ناراحت میکنه این مطلب است که کارمندان آن اداره با کت و شلوار فرنگی و ماشین ها نو و خنده کنان وارد اداره شده و هلهله کنان و دست پر از اداره خارج می‌شوند و گاه و بی گاه نیز به همکاران شهرداری تیکه میندازند که به شما هم میگن کارمند. آقای شهردار، حالا ما کارکنان شهرداری آق شهر در مقابل چی داریم؟ هشتمون گرو نهمونه است.ملانصرالدین با شنیدن توصیف غمناک کارمند از صندلی ریاست خود بلند شد و از پنجره به حیاط اداره جدید نگاهی انداخت و دید ماجرا همانطور است که کارمندش چند دقیقه پیش تعریف میکرد. شهردار به کارمند خودش گفت: ببین میتونی فیش مواجب یکی از کارمندان اداره جدید را برام بیاری تا نگاهی به آن بیاندازم ؟ کارمند در جواب گفت: حتما، اتفاقا یکی از بچه محل ما که روزی از فرط بیکاری به من التماس میکرد در شهرداری حتی شده رفتگری برای او کاری دست و پا کنم، حال او در اداره جدید بواسطه ک.د.خ.د.ا استخدام شده و برای خود بروبیای به هم زده است. چند تا خانه در بالای آق شهر خریده و با ماشین های جدید در خیابان های آقا شهر،شب ها با همکارانش دور دور می‌کند. چند روز بعد کارمند با یک جعبه بزرگ وارد اتاق شهردار شد. شهردار(ملانصرالدین) با تعجب گفت: مرد من گفتم که فیش مواجب یک نفر رو برایم بیاوری، حال تو رفتی فیش مواجب کل کارکنان اداره جدید رو برام آوردی. کارمند در ادامه گفت: ملا این جعبه، فیش مواجب یک نفر همان بچه محل ماست. نصرالدین که از تعجب حرفی برای گفتن نداشت به کارمند خود گفت: مرد آدرس بچه محل خودت رو برام بنویس و برو سرکارت. چند روز بعد وقتی کارمند ماجراجوی قصه ما میخواست وارد ساختمان شهرداری بشود دید که از ماشین شهردار آق شهر،فرد دیگری پیاده شد و به اتاق شهردار رفت. کارمند داستان ما از همکارش پرسید پس ملانصرالدین کجاست؟ همکارش در جواب گفت: مگر خبر نداری نصرالدین از سمت شهرداری استعفاء داده و در اداره جدید کشف موجودات زنده زیرزمین، بعنوان کارمند ساده استخدام شده است. چند روز از این ماجرا گذشت و یک روز که کارمند حساس داستان ما داشت به حیاط اداره جدید نگاه میکرد به ناگاه دید که ملانصرالدین با یک ماشین بزرگ که خرش نیز سرش را از ماشین بیرون آورده بود وارد محوطه اداره جدید شد و خندان خندان وارد داخل ساختمان شد. کارمند قصه ما با حسرت نفس بلندی کشید و رفت در میز کارش نشست و به فکر فرو رفت. در همین حیث بود که ناگهان مردی آمد و پاکتی رو به او داد و رفت. کارمند وقتی پاکت رو باز کرد نامه ملانصرالدین و حکم جدید خود بعنوان راننده نصرالدین در امر نظارت بر کشف روزانه تعداد موجودات زنده خارج شده از زیر زمین رو با فیش مواجب ماهیانه 555/222/067/2 ریال رو دید و با خوشحالی غیر قابل توصیف رفت به سمت اداره جدید‌.

این داستان طنز رو که متاسفانه در واقعیت نظام اداری کشور شاهد آن هستیم را امیدوارم مسئولان سازمان امور اداری و استخدامی و برنامه بودجه، جدی بگیرند. واقعا این روزها حال کارمندان در دستگاههای اجرایی خوب نیست. بهتر نیست بجای تمرکز بر راه اندازی سامانه 128 فوریت های اداری، وضعیت معیشت کارمندان مورد توجه جدی و عملی قرار گیرد. اگر حال بهداشت روانی و مالی کارمندان سرو سامان یابد دیگر نیازی به چنین طرح‌های نیست و در صورت اصلاح روند های فعلی حقوق و دستمزد، قطع به یقین خدمات مناسب به مراجعین انجام خواهد شد و با اندک اهمال کاری نیز میشود به راحتی برخورد و نتیجه لازم را گرفت.






تاریخ : سه شنبه 03/12/14 | 9:48 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملانصرالدین و ماجرای کارگر شهرداری

 زمانی که ملانصرالدین در آق شهر زادگاه خود، شهردار بود روزی زن یکی از کارگران شهرداری آمد پیش شهردار و گفت: جناب شهردار شوهرم چند هفته ای است صبح زود از خونه میره بیرون و نصف شب برمی گرده هرچه قدر ازش می پرسم که مرد چرا این روزها دیر به خونه برمی گردی؟ اگر مشکلی داری به من هم بگو؟ تاکنون جواب درست و حسابی به من نداده است. حال آمدم پیش شما تا راهی پیش پای من بگذارید. ملانصرالدین (شهردار) گفت: خانم شما برگردید به خونه و هفته بعد بیایید پیش من تا علت دیر آمدن شوهرتان را بگویم. نصرالدین تصمیم گرفت که چند روزی بطور پنهانی کارگر را تعقیب کند. شهردار آق شهر بعد از پایان وقت اداری به سرعت لباسش رو عوض کرد و دنبال کارگر خود به راه افتاد. ملا دید که او بجای اینکه از داخل شهر به خانه خود برود با پای پیاده از آق شهر خارج و به طرف روستای نزدیک آق شهر حرکت کرد. نصرالدین با تعجب که چرا او اینکار را می کند به تعقیب و گریز خود ادامه داد.هوا کم کم داشت تاریک میشد که مرد(کارگربلدیه) به روستای بالای آق شهر رسید و به جای اینکه وارد روستا شود از راه دیگر دوباره به طرف آق شهر حرکت کرد. ملانصرالدین که از این کار کارگر، مات و مبهوت مانده بود به تعقیب او ادامه داد و بعد از چند ساعت مرد از دروازه دیگر وارد آق شهر شد. زمانیکه هم ملا و کارگر وارد آق شهر شدند هوا کامل تاریک و نصف شب شده بود. مرد به سمت خونه خودش رفت و وارد خانه شد. ملانصرالدین که از این کارگر خودش هاج و واج مانده بود به خانه برگشت و از فرط خستگی فورا خوابید. شهردار برای اینکه سر از کار کارگر دربیاورد چند روزی به عملیات تعقیب و گریز خود ادامه داد و هربار شاهد رفتار تکراری کارگر خود بود. یک روز مانده به آمدن زن کارگر، ملا تصمیم گرفت علت رفتار عجیب و غریب رو از خود کارگر بپرسد. شهردار، کارگر را به اتاق خود خواست و گفت: عزیز من چند روزی است که شما رو دنبال میکنم و می بینم که وقتی از شهرداری خارج میشوید بجای رفتن به خانه، میروید به روستای بالا آق شهر و وقتی میرسید به روستا، دوباره برمیگردید به شهر و میروید به خانه،داستان چیه مرد؟ کارگر جواب داد: آقای شهردار ناچارم،چرا که به اکثر کسبه و همسایگان بدهکار هستم و با این حقوق ناچیز نمی توانم جوابگوی بدهکاران باشم به همین خاطر هر روز نصف شب به خانه برمی‌گردم. شهردار گفت: تا کی میخواهی به این کار خود ادامه بدی؟ مرد در جواب گفت: ملا نمی دانم. روز موعود فرا رسید و زن کارگر آمد پیش شهردار و ملانصرالدین کل ماجرا را به زن آن کارگر گفت. زن در جواب ملانصرالدین گفت: شهردار با این وضعیت و مواجب پائین شهرداری من و بچه هایم ،حالا حالاها روی او را نخواهیم دید. شهردار در جواب گفت: البته اگر اتفاق خاصی نیافته و کفگیر به ته دیگ نخوره و قول کدخدا در خصوص زیاد شدن 20 پله مواجب در سال آینده و همچنین تلکس های خبری کربلایی ا.س.ک.ن.د.ر.ی و سرکار علیه ش.ک.ر.ی برابر وعده وعید های حضرات دربار نشین از جمله رضوان خان عزیز عملی بشه، شاید مرد شما کمی زودتر از نصف شب بیاد خونه در غیر اینصورت به زندگی بدون شوهر خود عادت کنید.






تاریخ : شنبه 03/9/24 | 10:1 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

باز چشم به راه می مانیم

 مثل هر روز قبل از انداختن سفره شام رفتم سراغ فضای مجازی که پسرم کیارش دوان دوان آمد جلو و گفت بابا بابا، مامان میگه به گروه تلگرامی نگاه کن ببین از خاله شکری و عمو اسگندری خبری هست یا نه ؟ گفتم چشم پسرم بزار فیلتر شکن رو روشن کنم بعد . خانم با شنیدن این جمله با صدای لرزان گفت: آقا حقوق این ماه ته کشیده دیگه پولی تا سر برج نمونده و هنوز هزینه سرویس کیارش ، شارژ آپارتمان، قسط دو تا بانک، بخشی از اجاره خونه، بدهی به خالم و داداشم و دو قسط فروشگاه سهرابی را نیز پرداخت نکردیم. با شنیدن این جمله معترضه سریع رفتم به کانال مطالبه گری و سراغ پیام های خانم شکری و آقای اسگندری چرا که محتوا و پیام های بارگزاری شده آن دو عزیز اعتبارش بیشتر از خبرگزاری های روز دنیا است. متاسفانه بجز وعده وعید های تکراری حضرات در خصوص ترمیم حقوق و دستمزد در قالب دستورالعمل و بخشنامه ها، خبری از پرداخت رفاهیات پیدا نکردم . بدون اینکه سرم را بلند کنم گفتم: پسرم هنوز خبری نیست . کیارش که دوان دوان آمده بود سراغم طوری از من دور شد انگار ساعت ها در کوچه بازی کرده و خسته شده بود . خانم نیز که در آشپز خانه مشغول بود بدون اینکه حرفی بزنه شروع به شستن ظرف ها کرد البته با چاشنی عصبانیت . فردای آن روز که به خانه رسیدم قبل از اینکه خانمم چیزی بپرسه سریع رفتم به سراغ کانال تلگرامی تا ببینم خبری هست تا کیارش و خانم رو سورپرایز کنم.  شوربختانه باز خبری از پرداخت رفاهیات نبود ولی پیامی مبنی بر پرداخت رفاهیات در ماه بعد از سوی دو همکار پی گیر موضوع منتشر شده بود . خبر جدید را به خانم اطلاع دادم و گفتم: سنگ صبور من چاره ای نیست باز این ماه رو نیز خجالت نکش مثل ماه‌های گذشته از برادرت پول دستی بگیر به محض اینکه رفاهیات پرداخت شد بدهی برادرت را تسویه میکنیم ‌‌. خانم گفت آقا اگر پرداخت نکنند چطور بدهی ها و اقساط بانک ها رو پرداخت کنیم؟ بدهی به خالم و داداشم پیش کش شما گفتم: انشالله که پرداخت میشه ؟ اگر نشد از دیگر گزینه های روی میز از جمله پرداخت ضربدری بدهی، مدیریت اقساط بانکی، استفاده غیر متعارف از بیمه تکمیلی، لغو بیمه عمر خودم و شما، نخریدن یا کم خریدن بعضی از اقلام خوراکی، شرکت در قرعه‌کشی خانگی کوچه بالایی، گرفتن پول دستی از پدر و مادر زن و نهایتا شکستن قلک کیارش و فروش اندک طلای باقی مانده خانواده استفاده میکنیم. امیدوارم که کار به گزینه های روی میز نکشه‌. به ناچار باز چشم به راه ساماندهی و پرداخت سبک جدید رفاهیات که دوستان وزارتی قول دادند می مانیم . به قول ضرب المثل ترکی: آز یمخ دن امید یاخچدی

 






تاریخ : یکشنبه 03/9/4 | 12:46 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

خاطرات سامانه ای ملانصرالدین

طبق روال هرروز ملانصرالدین از جعبه جادویی (تلویزیون) برنامه کند حیاتی که از برنامه های مورد علاقه اش بود را نگاه میکردد. به ناگاه برنامه قطع و مجری میرزا حسنی در جعبه جادویی ظاهرشد و گفت: اهالی به فرمان کدخدای آق شهر از فردا صبح خرید ادویه جات "از راه دور" انجام خواهد شد(سامانه امروزی ما) و ساکنان میتوانند بدون مراجعه به دکان مشهدی سرخای ادویه مورد نیاز خود را از راه دور خرید و درب منزل تحویل بگیرند. نصرالدین با شنیدن این خبر سری تکان داد و گفت: زن، خدا بخیر کند. زن با تعجب گفت: ملا این که بقول جناب "حکمت کاتب" پیش بسوی "آق شهر آسمانی" است پس چرا نگران هستی؟ نصرالدین درجواب زنش گفت: زن جان نمیدانی در زمانیکه من شهرداربودم چه بلاهایی که "برنامه انجام کار از راه دور"(سامانه امروزی ما)برسرمن نیاورد. زن پرسید: چطور مگه؟ ملا گفت: حیات من بیابشین تا برایت تعریف کنم. ملانصرالدین ادامه داد: زمانی که من شهردار بودم کدخدا اصرار کرد که برای رسیدن به "برنامه آق شهرآسمانی"، صدور قباله خانه ها مثل همین برنامه خرید ادویه جات از راه دور انجام و اهالی به شهرداری مراجعه نکنند. به همین منظور کدخدا که آن زمان رئیس شورای شهر نیز بود از خزانه شهرداری پول زیادی را برداشت و به "حکمت کاتب" که میگفتند در بلاد دور درس خوانده داد تا این کار را به سرانجام برساند. تا زمان آغاز برنامه کدخدا چپ میرفت راست میرفت از صدور "از راه دور قباله خانه" سخن میگفت و تاکید میکرد که با اجرای این برنامه کارهای اجرایی سهل و آسان میشود. بلاخره روز موعد فرارسید و کدخدا در جعبه جادویی(تلویزیون) حاضر و شروع صدور قباله خانه های آق شهر از راه دور را اعلام کرد. زن چشمت روز بد نبیند. از فردای آن روز شوم، مراجعه اهالی به شهرداری نه تنها کم نشد بلکه نسبت به گذشته نیز زیاد شد. زن ملا گفت: نصرالدین مگه چه اتفاقی افتاد که کارها خوب پیش نرفت؟ ملا ادامه داد:یه روز یکی از اهالی آمد و پرسید: شهردار میخواستم در برنامه صدور قباله نام نویسی کنم که ناگهان "برنامه از راه دور" به من پیام داد که من در بلاد کفر نه در آق شهر ساکن هستم و مرا از برنامه بیرون انداخت. روز بعد یکی آمد و گفت: ملا من در برنامه شما عکس خودم رو گذاشتم ولی در قباله خانه، عکس زنم چاپ شده است. مشهدی قوتاز یک روز آمد و گفت: نصرالدین من با هزار مشقت و پرداخت پول زیاد نام نویسی کردم ولی قباله ام صادر نشده است.  من(ملا):هرچه گشتم پرونده مشهدی قوتاز رو پیدا نکردم. زن بخوبی بیاد دارم روزی کربلایی شاد باش به شهرداری آمد تا قباله خودش رو بگیرد که بجای قباله خانه اش، برگه فوتش صادر شده بود. زن سرت را درد نیاورم هر روز از بابت شاهکار کدخدا، فحش و ناسزا بود که نثار من و کارکنان شهرداری میشد و هرچه به او(کدخدا) می گفتم که "برنامه از راه دور صدور قباله" مشکل دارد چاره ای کنید. میگفت(کدخدا): صبوری کنید "حکمت کاتب" قول داده که امروز و فردا  مشکلات رفع میشود. زن پرسید: ملا درست شد. نصرالدین در جواب گفت: من که بازنشسته شدم چیزی ندیدم امیدوارم "برنامه ازراه دور خرید ادویه جات" همانند صدور قباله نباشد. در همین بین ملا متوجه شد که کسی در خانه را می کوبد. ملانصرالدین پرسید: کی هستی این وقت شب. ملا، منم مشهدی قوتاز در رو باز کنید. ملا در رو باز کرد و گفت: قوتاز خان این وقت شب چه خبر شده است. مشهدی قوتاز ادامه داد: نصرالدین بیادداری که پرونده من در "برنامه از راه دور" شهرداری گم شده بود و تو هرچه گشتی پیدا نکردی امروز تو "برنامه خرید از راه دور ادویه" نام نویسی کردم که بجای حواله ادویه، قباله خانه ام رو به من نشان داد. ملانصرالدین با تعجب رو به زنش کرد و گفت: زن امان از "برنامه های از راه دور"(سامانه های امروز) که بجای انجام کار مردم با آنها شعبده بازی میکنند و بجای قباله خانه، ادویه و بجای ادویه، قباله خانه تحویل میدهد.

سخن پایانی با متولیان " سامانه جامع روابط کار" که کارکرد سامانه مزبور با سه شاخص مورد تاکید مقام معظم رهبری یعنی "ایجاد رضایت،امید و اعتماد در بین مردم" درتضاد کامل است و با توجه به تلاش های کارکنان در تمامی استانها،  پاسخگویی قانونی بویژه شرعی استمرار ایرادات سامانه مزبوربا شماست حال خود دانید.






تاریخ : جمعه 02/7/28 | 1:45 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

ملانصرالدین وماجرای مرد ناشناس

طبق روال معمول، روز دوشنبه بعد ازظهر جلسه شورای آق شهر با حضور تمام اعضاء تشکیل شد.ملانصرالدین که در آن زمان شهردار آق شهر بود وقتی همه ی اعضاء را حضورو غیاب میکرد دید که در جلسه یک شخص ناشناس نشسته  که تاکنون او را در جلسات گذشته ندیده است. نصرالدین یواشکی از کدخدا که رئیس شورای شهر بود پرسید آن مرد غریبه

 

 که چهره اش را پوشانده است را می شناسد یا نه؟ کدخدا گفت: ملا تاکنون او را ندیده ام. نصرالدین گفت: کدخدا برای اینکه نظم جلسه بهم نخورد و مسئله خاصی ایجاد نگردد بعد از پایان جلسه شورا خودم چندو چون قضیه را درمیاورم. جلسه آغاز شد و درطول جلسه ملا چشم از آن مرد ناشناس برنمی داشت و میدید که او از سخنان اعضاء روی کاغذ چیزی می نویسد.بعد از پایان جلسه ملانصرالدین وقتی از جای خود بلند شد تا سراغ آن مرد ناشناس برود اثری از او پیدا نکرد. چند روزی از این ماجرا گذشته بود که ملانصرالدین آن مرد ناشناس را وقتی از ساختمان شهرداری خارج میشد دید و هرچه تلاش کرد که به او برسد باز او را در شلوغی خیابان گٌم کرد. یک روز کدا خدا، شهردار(ملانصرالدین) را به دفتر خود فراخواند و به او گفت: ملا دیروز یک نفر برای من پیغام فرستاده که تعدادی از کارمندان شهرداری با اعضای شورا شهر در حال تصرف غیرقانونی زمین های کشاورزی اطراف آق شهر برای ساخت و ساز حمام بزرگ هستند و از من خواسته که جلوی این کار آنها را بگیرم. گفته اگر من(کدخدا) جلوی این کار را نگیرم او خودش این کار را انجام خواهد داد. نصرالدین کاری بکن که آبروی هر دویمان در خطر است. ملانصرالدین هرچه تلاش کرد تا سرنخی از ماجرا تخلف زمین ها پیدا کند چیزی عایدش نشد. یک روز که ملانصرالدین توی محل کارش نشسته و غرق در فکربود تا راه حلی پیدا کند. به یکدفعه دید که آن مرد ناشناس وارد اتاق شد و آمد جلوی ملا نشست و گفت: شهردار تلاش نکن که بفهمی من کی هستم و چه کاره ام. فردا در جلسه شورا همه چیز مشخص خواهد شد. طبق روال، روز دوشنبه جلسه شورای شهر شروع بکارکرد. در ابتدای جلسه ملا گفت: دوستان امروز در جلسه میهمان ویژه ای داریم که نه اسمش را میدانم و نه شغلش را که به شما معرفی کنم ولی بنظرم او همه ی ما را بخوبی می شناسد. مرد ناشناس گفت: آقای کدخدا و آقای شهردار، متاسفانه آقایان کربلایی اسعدا....، مشهدی قاسم اوغلو از کارمندان شهرداری و آقای رستم خان آق شهری از اعضای شورای شهر که در جلسه حضور دارد، آقای یاور نعلبندی عریضه نویس جلوی شهرداری، فری خطاط معروف به فری سند نویس و عسگر آژان رئیس نظمیه در تصرف غیرقانونی زمین های کشاورزی اطراف آق شهرهمدست هستند و با دستور قاضی عدلیه از همین ساعت دستگیر میشوند. بعد از دستگیری متخلفان توسط همکاران آن مرد ناشناس او گفت: کدخدا و شهردار بعضی از افراد فکر میکنند چون به مسند قدرت میرسند میتوانند با سوء استفاده از مقام و پست خود هرکارغیرقانونی را انجام دهند. نمی دانند که افرادی هستند وابسته به تشکیلات امنیتی مدام از بلندی مراقب رفتار و کردار آنها هستند تا مبادا خلافی از آنها سربزند. ملا به آن مرد ناشناس گفت: ای آقا اگر شما هر لحظه مراقب من هستی چیزی از رفتار همیشگی من بگو تا باورکنم. مرد ناشناس لبخند زنان گفت: نصرالدین وقتی سوار خرت میشوی نیاز نیست با چوب دستی ده بار به او ضربه بزنی تا حرکت کند. آن نگون بخت با یک ضربه نیز حرکت خواهد کرد. ملانصرالدین با شنیدن این حرف آن مرد ناشناس سرش را پائین انداخت و جلسه را ترک و سوار خرش شد و بعد از زدن ده ضربه چوب دستی به پشت او(خرش)، راهی خانه شد.

 17 اسفند ماه 1401 روز سربازان گمنام امام زمان(عج) گرامی باد.

 






تاریخ : چهارشنبه 01/12/17 | 11:11 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملانصرالدین و ماجرای انشانامه

 مشهدی سرخای "کدخدا"آق شهر و رئیس شورای شهر، روزی ملانصرالدین( شهردار)، عسگر آژان (رئیس اداره نظمیه)، کربلایی حکیم اوغلو (رئیس بهداشت) و مشهدی رستم خان (مدیر خزانه داری) آق شهر را به دفتر خود فرا خواند. کدخدا گفت: آقایان شما مدیران کاربلد آق شهر هستید.از شما میخواهم گرفتاری ها و مشکلات آق شهر که افراد خارج نشین به آن بحران می گویند را تا فردا صبح برای من به شکل انشانامه تهیه کنید. کدخدا در ادامه افزود: هرکس بهترین انشانامه را بنویسد و تحویل دهد تا 5 سال دیگر نیز مدیر خواهد ماند. ملانصرالدین و دیگران فلفور برای نوشتن خواسته کدخدا به خانه های خود رفتند. ملانصرالدین ماجرا را به زنش گفت و از او خواست که در نوشتن انشانامه به او کمک کند. زن گفت: ملا بنظرم کاسه ای زیر نیمه کاسه هست بهتر است چیزی ننویسی و فردا به کدخدا بگوئید که مشکل خاصی در آق شهر وجود ندارد. ملا گفت: زن اگر بنویسیم تا 5سال دیگر نیزشهردار آق شهر خواهم ماند. از زن انکار و از ملا اصرار که انشانامه را بنویسیم. زن گفت: ملا عواقب کار با خودت. حال کاغذ و قلم بیارید تا من بگویم و شما انشاء کنید. ملا بسم ا....

1-مشکل قیمت پیاز

2- مشکل بالا و پائین شدن پول دول خارجی

3- مشکل گرانی ارزاق عمومی اهالی

4-پائین بودن مواجب کارگران و کارکنان

5- مشکل آب خوردن شهر

6- مشکل بوی بد کارخانه لاستیک سوزی

7-بی ارزش شدن پول آق شهر

8- تکرار کلمه "ما بهترینیم" از سوی شما ها بعنوان مسئول

9-طوفان گرد وخاک شهر

10-               بخواب رفتن "دمیر یولی" آق شهر

11-               اختلاف دیرینه اهالی بالا نشین و پائین نشین آق شهر

12-               کم شدن عروسی ها در شهر نسبت به گذشته

13-               بیخود و علاف گشتن جوانان شهر

14-               مشکل امتحان ورودی به مدرسه بزرگ آق شهر(دانشگاه)

15-               بالا بودن قیمت چهارچرخ و دوچرخ در دوکارخانه فرغون سازی شهر

16-               زیاد شدن تعداد قلیان کش ها در قهوه خانه مشهدی یداله معروف به سبیل بلند.

17-               قطع کردن تدریجی پرداخت پول توجیبی به اهالی در20ام هربرج

18-               قطع سریالی گاز،برق و آب درشهر

19-               کمبود سرم در تنها مریضخانه شهر

20-               مشکل "بی خودی" صحبت کردن برخی از مسئولین شهر

21-                واقعی نبودن اعداد و ارقام در سخنان مسئولین

22-               کم شدن تعداد زایمان نوزاد در آق شهر

23-               زیاد شدن تعداد افراد پیر و ناتوان در شهر

24-               فروختن یک زمین کشاورزی  توسط تعاونی مشهدی حمداله چراغی به همه ی اهالی

25-               شلوغی "گاری و دورشکه" در خیابان های شهر

26-               دخالت ک-د-خ-د-ا در تعیین روسای ادارات شهر

27-               کاهش اعتماد اهالی به یکدیگر

28-               بالا رفتن قیمت دارو در داروخانه حکیم باشی شهر

29-               مشکل اجاره خانه در شهر

30-               مشکلات سامانه و سایت های آق شهر در خدمات رسانی

زن گفت: نصرالدین برای از دست دادن پست شهرداری کافیه. ملا در جواب گفت: زن کم شماتت بزن با این انشانامه تا آخر عمر شهردار آق شهر خواهم بود. صبح روز بعد ملانصرالدین به همراه نفرات دیگر وارد دفتر کدخدا شدند. کدخدا گفت: انشانامه های خود را بیاورید تا بخوانم. کربلایی حکیم اوغلو، عسگر آژان و مشهدی رستم خان همگی گفتند: کدخدا به گفته ی زنهایمان مشکل خاصی در آق شهر وجود ندارد. ملانصرالدین با دیدن این صحنه با خوشحالی جلو آمد و انشانامه چند صفحه ای خود را تحویل کدخدا داد. مشهدی سرخای(کدخدا) بعد از چند لحظه با عصبانیت گفت: ملا اینها چیست که نوشته ای؟ ملا در جواب گفت: جناب اینها را زنم گفته و من فقط انشاء کرده ام و فکر می کنم درست است. کدخدا این دفعه با صدای بلند فریاد زد "شهردار" تو با این انشانامه مدیریت مرا زیر سوال برده ای! کداخدا با همان حالت عصبانی، نوشته ملا نصرالدین را پاره و در سطل زباله انداخت و به ملا گفت: که از این لحظه دیگر تو شهردار نیستی. ملا با حکم عزل خود به خانه بازگشت. زن با دیدن احوال نصرالدین فهمید که اتفاقی افتاده و برگشت به ملا گفت: مرد دیدی که کاسه ای زیر نیم کاسه هست. در هیاهوی گفتگوی ملا و زنش به یکدفعه خر ملا سرش را از پنجره به داخل اتاق کرد و خنده کنان گفت: ملا مورد 31 ام را با این عنوان در انشانامه خود اضافه کن که برای حل این مشکلات "ما به سطح دیگری از اندیشه و تفکر مثل زنت نیاز داریم".

 






تاریخ : جمعه 01/12/12 | 8:20 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

آیا "آق شهر"خواهد لرزید؟

ملانصرالدین زمان زلزله در دو مملکت عثمانی و شام، شهردار آق شهربود. ملا با دیدن تصاویر ویرانی خانه ها و تعداد کشته ها از عیال خود پرسید: زن به نظر شما آیا زلزله به خانه های "آق شهر" صدمه خواهد زد؟ زن ملا که از سوال نصرالدین مات و مبهوت مانده بود گفت: مرد تو شهردار این شهری از من می پرسی؟ بهتر است این سوال را از کدخدا و اعضای شورای شهر که مسئول ساخت و ساز خانه های "آق شهر" می باشند بپرسی؟ ملانصرالدین فلفور به کدخدا که با حفظ سمت رئیس شورای شهر "آق شهر"نیزبود تماس گرفت و از او خواست جلسه فوق العاده شورا را برای فردا تشکیل دهد. کدخدا که از زمین لرزه ترسیده بود قبول کرد و از شهردار خواست فردا ساعت صفر جلسه شورا را به اعضا اعلام کند. در جلسه شورا ملانصرالدین گفت:حضرات محترم از وقتی که زلزله در دولت عثمانی و شام اتفاق افتاده این سوال ذهن مرا به خود مشغول کرده که آیا اگر زلزله مشابه در "آق شهر" اتفاق بیافتد، به خانه های اهالی آسیب خواهد زد یا خیر؟ نتوانستم جوابی برای آن پیدا کنم. حال این سوال را از تک تک شما اعضای شورا می پرسم که آیا ساختمان های "آق شهر" توان و تحمل زلزله اتفاق افتاده در دو دولت عثمانی و شام را دارند یا خیر؟ اعضای شورای شهر که هنوز از شدت زمین لرزه به خود نیامده بودند به همدیگر نگاه کردند و نتوانستند جوابی حساب شده به پرسش ملانصرالدین بدهند. سکوت مطلق فضای جلسه را فرا گرفته بود که به ناگاه صدای خنده "خر" ملانصرالدین یخ جلسه را شکست. خنده "خر" ملا طوری بود که همه ی اعضای شورا را واداشت از جای خود بلند و راهی بیرون ساختمان شورا شوند. ملا که از این حرکت "خرش" تعجب کرده بود از او پرسید که چرا اینطوری شادی و خنده میکنی مگر نمی دانی چه اتفاق ناخوشایندی در دو کشور دوست و همسایه اتفاق افتاده است؟ نمی بینی که همه ما نگران هستیم که مبادا "آق شهر" نیز  به لرزد. "خر" درجواب نصرالدین گفت: ملا چرا خوشحال نباشم وقتی که با شما بعنوان شهردار برای سرکشی به ساختمان سازی در شهر می رفتیم، میدیدم که:

-) عمله ها و فهله ها چه با انگیزه و استادانه سر ساختمان حاضرشده و کارمی کنند. انگار دارند برای خودشان خانه می سازند.

-) معمار سرخای بعنوان  رئیس تشکل مدنی معماران "آق شهر" چه با دقت برکار معماران، عمله ها و فهله ها سرکشی میکرد تا مبادا جایی کم و کسی در حین خانه سازی باشد.

-) تاپدوق نجار و مشهدی عباس خشت ساز چه جانانه تلاش میکردند تا چوب های محکم و خشت های مناسب در اختیار معماران قرار گیرد تا خانه های با دوام در شهر ساخته شود.

-) از همه مهمتر عسگر آژان که مو را از ماست بیرون میکشید. بعد از تمام شدن خانه،معمار و خانواده او را برای مدت یکماه در خانه تازه ساخته شده زندانی میکرد و دستور می داد در این مدت، هر روز اسب های وحشی اطراف خانه تازه ساخته شده تاخت و تاز کنند. اگر برای خانه اتفاقی می افتاد معمار را جریمه و زندانی میکرد در غیر اینصورت خانه به صاحبش تحویل میشد.

دوست دیرینه ملا نصرالدین(خرملا) گفت: مگر میشود با این رویه اتخاذ شده از سوی شورای شهر،شهردار و کدخدا "آق شهر" به لرزد. قطعا نخواهد لرزید خیالتان راحت باشد بروید و به کارهای دیگر خودتان برسید. ملانصرالدین و اعضای شورای شهر که از این تحلیل ارائه شده خوشحال بودند جلسه را بعد از خوردن چای و نبات پایان داده و به خانه های خود بازگشتند.

امیدواریم که اینطور باشد. در هر صورت آینده همه چیز را روشن خواهد کرد. با این حال نباید فراموش کنیم که "زندگی پراز خداحافظی های غیرمنتظره است، قدر لحظات باهم بودن رو بدانیم".

 

 

 

 






تاریخ : شنبه 01/11/29 | 1:42 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

 "فرمان گمایش"

جناب ملانصرالدین

سلام علیکم،

نظر به رویت و خواندن عریضه شما و داشتن سوابق کاری که در متن نامه مرقوم کرده بودید از جمله:

-)فروشندگی در دکان کربلایی قاسم

-) شاگردی در دکان خیاطی حشمت اله

-) رفت و آمد شبانه به قهوه خانه قربانعلی خدا بیامرز

-) راه اندازی پنجشنبه بازار در قبرستان مرکزی آق شهر برای فروش مرغ و تخم مرغ

-) کمک به مردم در پارو کردن برف محله های آق شهر

-)دادن نان خشگ و دانه به کفترها در هوای سرد آنهم به دفعات مکرر

-) داشتن حسن شهرت و خنداندن اهالی کوچه و خیابان ها

-) رضایت شهربانی و آژان های شهر از شما

-) نداشتن جرم در عدلیه آق شهر

از همه مهمتر شفارش آقایان 1- حسینعلی کفاش 2- کریم خان برنج فروش3- هاشم علی نعلچی 4- میرزا خان فرش فروش 5- صیاد زاده طبیب 6-  مراد علیزاده آموزگار 7- شیخ روح ا... بارفروش 8- آژان تیمور عالی 9- پهلوان نایب 10- رامبو آرتیست آق شهر و همچنین توصیه نامه های رسیده از:

-) اتحادیه میوه فروشان آق شهر

-) صنف برنج فروشان دهستان آرام

-) انجمن حیوانات خانگی و اهلی بدون مرز

-) انجمن طنز نویسان مطبخ

-) صنف زنان دوستدار آشپزی بخش قره بلاغ

-) اتحادیه  کارگران بلدیه آق شهر

-) تعاونی شوفرهای بین شهری آق شهر

-) اتحادیه قهوه خانه داران آق شهر

به وسیله این فرمان شما را تا زمانیکه افراد و اصنافی که در متن دستور به آنها اشاره شده از شما راضی باشند به سمت " مدیر اداره آسایش،آرامش و فرسایش آق شهر"می گمارم. امید وارم بتوانی آنها را از خود راضی نگه داری

                                                                                                                     زینعلی عینعلی زاده

                                                                                                                     کدخدای آق شهر

 






تاریخ : چهارشنبه 00/11/20 | 7:19 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

طنز مذاکراتی

زن رو کرد به ملانصرالدین و گفت: مرد برای خرید کت و شلوار عروسی پسر کدخدا چه برنامه ای داری؟

ملا نصرالدین جواب داد: زن سه سناریو دارم. زن گفت: ملا،سناریو چیه؟ ملا گفت: یعنی همان برنامه خودمون

سناریو اول- اگر امیر خان به توافق موقت برسه، برای خرید کت و شلوار دست دوم عروسی میرم بازارچه قدیم آق شهر

سناریو دوم- اگر امیر خان به توافق کامل برسه و جام رو ببره بالای سر و دود سفید از خونش بیاد بیرون، حقوق ها میره بالا و من برای خرید کت و شلوار عروسی،میرم بازار جدید واکینگ استریت آق شهر

سناریو سوم- اگر امیرخان نتونه به توافق برسه همه چیز به هم می خوره و برای تهیه کت و شلوار اجاره ای یک روزه، میرم دُکان رخت شویی مشهدی سرخای.

به همین سادگی 






تاریخ : سه شنبه 00/9/23 | 6:41 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

ملانصرالدین و ماجرای خواستگاری رفتن-ش

ملانصرالدین زمانی که شهردار آق شهر بود ، به اتفاق همسرش برای یکی از کارکنان مجرد شهرداری که کس و کاری نداشت به خواستگاری رفت . بعد از خوش و بش و احوال پرسی ملا گفت:اگه اجازه بدین بریم سر اصل مطلب. همه ی حاضرین جواب دادن حتما ملا. نصرالدین رو کرد به کربلایی هاشم پدر عروس و گفت: کربلایی برای شیر بها چه قدر در نظر گرفته اید؟پدر عروس در جواب ملا گفت: نصرالدین شیر بهاء زیاد مهم نیست نمی خواهم به آقا داماد فشار مالی بیاد.در همین لحظه پرده پشت سر پدر عروس تکون خورد و پدر عروس گفت: ملا شیر بهاء 100 سکه طرح قدیم آق شهر.

ملا بعد از کمی تعجب ازکربلایی هاشم سوال کرد که برای مهریه چطور؟ پدر عروس گفت: آقای شهردار، مهریه را کی داده و کی گرفته. نصرالدین دید باز پرده پشت سر هاشم خان تکون خورد و کربلایی دوباره حرفش رو عوض کرد و با صدای لرزان گفت: ملا حال که شما واسطه این کار خیر شده اید به جای 1000سکه طرح جدید 400 سکه را در سند ازدواج بنویسید. ملا نصرالدین باز از ماجرای تکون خوردن پرده و تغییر موضع پدر عروس تعجب کرد. ملا نصرالدین قبل از پرسیدن سوال سوم که عروسی کجا برگزار گردد به یکباره عین شیر ژیان از جای خود جست و پرده پشت سر پدرعروس که از آغاز گفتگو کلافه اش کرده بود را محکم کنار زد. در کمال ناباوری دید که مشهدی سرخای دایی عروس با یک چوب دستی بلند روی صندلی نشسته و با آن کربلایی هاشم(پدر عروس) را مدیریت می کنه که از خواسته هایی که قبلا با او هماهنگ کرده به هیچ وجه کوتاه نیاد.ملا نصرالدین با دیدن این صحنه با عصبانیت رو کرد به کربلایی هاشم(پدر عروس) و گفت: مرد حسابی تو که در این مذاکره هیچ کاره بودید پس چرا برای توافق بر روی شیر بهاء، مهریه و دیگر مسائل چند ساعتی هست وقت میهمانان را گرفته ای از همان ابتدا اجازه میدادید با دایی عروس(مشهدی سرخای) مذاکره می کردم و نهایتا با کمی کوتاه آمدن به توافق می رسیدیم. ملانصرالدین دوباره بعد از دو ساعت مذاکره با دایی عروس سرانجام بر روی شیربهاء،مهریه و مکان عروسی حتی بهتر از شرایط پدر عروس به توافق رسیدند و مقرر شد که عروسی به شکل آسان برگزار گردد. ملا در پایان مراسم گفت: اگر از اول میدانستم طرف من دایی عروس است نه پدر عروس طور دیگری وارد مذاکره میشدم. با این حال به قول یکی از سیاسیون تلویزیون آق شهر به توافق برد-برد رسیدیم مبارک هر دو طرف باشه انشاءا.. 

 






تاریخ : یکشنبه 00/9/14 | 10:18 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()
   1   2      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب میوه ها
  • وب دختر تهرونی
  • وب دو دی ال
  • وب وب آنلاین