سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

یادداشتی طنز در خصوص گشایش اقتصادی  

 در یکی از سال هائی که ملانصرالدین شهردار آق شهر بود شرایط مالی شهرداری رو به وخامت گذاشت و دلواپسی شدیدی به ملا عارض شد، ملا   توان انجام هیچ کاری درسطح شهر را نداشت. و مردم شهر نیز به همین خاطر او را به بی کفایتی در مدیریت شهر متهم می کردند. نصرالدین هرچه به مغز خود فشار می آورد تا راه چاره ای پیدا کند تا مانور خدمت به شهروندان بدهد و این وضعیت را مدیریت کند، چیزی به ذهنش نمی رسید. یک شب که نصرالدین در حال تماشای تلویزیون بود خبری از سوی اداره هواشناسی مطرح شد مبنی بر اینکه ظرف دوسال آینده خشکسالی شهرهای اطراف آق شهر را فرا خواهد گرفت. به محض شنیدن این خبر، مغز ملا جرقه ای زد و یکدفعه فریاد ملا بلند شدکه : یافتم یافتم! و شروع به پایکوبی کرد. از های و هوی ملا، چرت زن ملا پاره شد و پرسید: ملا چه خبر شده، چه چیزی را یافتی؟ نصرالدین گفت: چاره کار را پیدا کردم زن! بعد از چند روز خزانه شهرداری پر از پول خواهد شد. ملا که از هیجان خواب از چشمانش پریده بود بمحض طلوع آفتاب رفت پیش کدخدا و نقشه خود را به او مطرح کرد و بعد از چند ساعت مذاکره مجوز کاری که میخواست انجام دهد را از کدخدا که رئیس شورای آق شهر نیز بود، گرفت. ملا نصرالدین برای طرح جزئیات گشایش اقتصادی خود در تلویزیون حاضر و با مردم صحبت کرد. شهردار گفت: ای مردم آق شهر! می دانید که قحطی در کمین شهر ما نشسته است، لیکن اصلا دلواپس نباشید، شهرداری تصمیم گرفته آب چشمه ای را که مالکیت آن متعلق به شهرداری می باشد بشکه ای و بصورت اوراق قرضه، به ازای تعداد اعضای خانوار به سرپرستان خانوارها پیش فروش کند تا آنرا بفروشند از سودش بهره مند شوند و گشایشی در سفره هایشان حاصل شود و چنانچه بعد از دوسال سرپرست خانواری، نتوانست آن را بفروشد شهرداری با قیمت روز دوباره آن را بطور تضمینی از او خواهد خرید. مردم آق شهر با توجه به خبر خشکسالی شهرهای اطراف آق شهر ، تمام پس انداز و زیورآلات خود را در سبد گذاشته و به استقبال خرید آب پیش فروش شده به صورت بشکه ای رفتند و با رعایت پروتکل های بهداشتی، صف بستند. با این سیاست و کیاست ملانصرالدین خزانه شهرداری پر از پول شد. ملا از فردای آن روز کار آبادانی شهر را آغاز کرد. طوری که مردم با نصب پارچه نوشته در کل معابر شهر از او به عنوان شهردار نمونه قدردانی کردند. از شانس بد نصرالدین برخلاف پیش بینی اداره هواشناسی نه تنها خشکسالی حادث نشد، بلکه میزان بارندگی نسبت به سال های گذشته نیز فزونی گرفت، طوری که همه ی رودخانه ها و سدهای شهرهای اطراف آق شهر نیز لب به لب پر از آب شد. دو سال گذشت و مردم نتوانستند بشکه آب های در اختیار خود را حتی به قیمت خرید از شهرداری، بفروشند. بنابرین با توجه به نوع قرارداد بین مردم و شهرداری، شهرداری مکلف بود همه ی بشکه های آب مردم را از آنها بخرد. یک چند روزی یأس و افسردگی گریبان ملا را سفت و سخت گرفت، از پریشان حالی ملا، زنش بشدت نگران شد و دست به دامان مادرش که چندین شهردار قبل از ملا را دیده بود و تجربه داشت شد و گزارش پریشان حالی ملا و نگرانی خود را به او داد، مادر زن ملا یواشکی درِ گوش دخترش گفت:,,,,,,, زن ملا به محض شنیدن حرف درِ گوشیِ مادرش جیغی کشید، پیش ملا دوید و فریاد زد یافتم، یافتم،،،ملا سر از گریبان خود بدر آورد و حیرت زده از زنش پرسید که چه چیزی را یافتی؟ زن ملا سخن درِ گوشیِ مادرش را با او در میان گذاشت، ملا باشنیدن آن دیوانه وار پایکوبی آغاز نمود و سرزده پیش کدخدا که مدت زیادی بود از ترس پاسخگوئی به مردم آق شهر گوشه عزلت گزیده بود رفت و راه چاره را با او درمیان گذاشت، آنگاه کدخدا و ملانصرالدین باهم شروع به پایکوبی کردند.صبح فردای آنروز، تلویزیون آق شهر مصوبه شورای شهر را در صدر اخبار خود قرار دادمبنی بر اینکه:به ازاء فروش اوراق هر بشکه آب پیش فروش شده 36درصد عوارض شهرداری و 64 درصد مالیات وضع شده است. و به این ترتیب مردم آق شهر از تب و تاب پیگیری لحظه ای قیمت آب دربورس آق شهر فرو افتادند، هیجان شان خوابید و مجددا به آرامش رسیدند.

 






تاریخ : جمعه 99/5/24 | 1:41 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

چند نرخی بودن اجناس در آق شهر 

روزی ملانصرالدین به همراه عیال خویش جهت خرید مایحتاج راهی بازار شهرشد. درآق شهر زادگاه ملا، بازار قدیمی وجود داشت که اهالی جهت خرید و تأمین کلیه مایحتاج خود به آنجا مراجعه میکردند. شکل و شمایل بازار طوری بود که مشتریان از یک طرف به بازار وارد و بعد از خرید از سوی دیگر آن خارج میشدند( مشابه چنین مراکز خریدی را امروزه"مال" میگویند.) ملانصرالدین وقتی وارد بازارشد لیست خرید را از زنش گرفت. در لیست خرید زن ملا پنج قلم جنس نوشته بود که عبارت بودند از سیب زمینی،،پیاز،برنج،مرغ و گوشت. ملا برای خرید سیب زمینی به اولین مغازه بازار مراجعه کرد و هر کیلوی آن را به قیمت 20تومان خرید. نصرالدین برای خرید پیاز به مغازه بعدی مراجعه و در آنجا مشاهده کرد که قیمت سیب زمینی که ظاهرآن نیز بهتر از مغازه اولی بود، هرکیلو 15 تومان قیمت خورده است. ملا از صاحب مغازه سوال کرد که چرا قیمت سیب زمینی شما از مغازه بغلی پائین تر است؟فروشنده جواب داد که ملا مغازه او اجاره است ولی این دکان ملک شخصی من می باشد. مغازه قبلی برای اینکه بتواند هزینه اجاره مغازه را تامین کند اجناس خود را با قیمتی بالاتر از مغازه های شخصی می فروشد. آملا! در این بازار اکثر مغازه ها به این شکل کالاهای خود را عرضه می کنند. ملا نهایتا با زنش کلیه پنج قلم مورد نظر در لیست خرید خود را درحالیکه از قیمت های متفاوت و مختلف هر قلم از آنها سرسام گرفته بود تهیه کرد. ملانصرالدین که از این شرایط بازار و قیمت های چندگانه در خصوص یک کالا، آشفته و عصبانی شده بود به عیالش گفت: فردا کاری می کنم که آبرویی برای خزانه دار شهر که مسئول آشفته بازار قیمت ها می باشد، باقی نماند. فردای آن روز نصرالدین خر وفادارش را برای فروش به میدان شهر برد. افرادی که برای خرید آمده بودند در کمال حیرت و ناباوری فراوان دیدند که ملا روی سر خرش قیمت 400تومان، روی سمت راست 500تومان و روی سمت چپ بدن حیوان 600 تومان، روی پاهایش 200 تومان و روی دم خرش 100 تومان قیمت با رنگ قرمز نوشته است. یکی از مشتریان پرسید ملا بالاخره این حیوان را چند می فروشی؟ نصرالدین در جواب آن مرد گفت: بسته به این است که در کدام طرف حیوان ایستاده باشید. نفر دیگر که از این کار نصرالدین مبهوت مانده بود پرسید: ملا این چه شیوه فروش حیوان است. تازه این روش را کشف کرده ای؟ نصرالدین گفت: مرد دیروز برای خرید به بازار رفته بودم، در آنجا دیدم که اجناس مشابه در بازار با قیمتهای کاملاً مختلف و متفاوتی عرضه می‌شود. یکی سیب زمینی را 20تومان می فروشد. مغازه دیگر همان سیب زمینی را 15 تومان به مشتریان عرضه می کند. اگر بخواهی چند جنس بخری با توجه به چند گانه بودن قیمت ها باید ساعت ها در بازار بگردی تا جنس خود را به قیمت مناسب تهیه کنی. طوری که من دیروز ساعت 10 صبح رفتم بازار و ساعت14 بعد از ظهر از آنجا، خسته و کوفته خارج شدم. این کار امروز من فقط به خاطر اعتراض به خزانه دار آق شهر بود که هیچ فکری به قیمت های چند گانه اجناس نمی کند. والا من این حیوان وفادر خودم را به هیچ قیمتی نمی فروشم.

فارغ از طنز تلخ گونه متن بالا، واقعیت این است که تا چه زمانی قرار است اقتصاد کشور به صورت دو نرخی اداره گردد. دلار دو نرخی، خودرو دو نرخی، طلا دو نرخی، شکر دو نرخی، گندم دو نرخی، سوخت دو نرخی، نهاده های دامی دو نرخی و سایر موارد دیگر. تا زمانی که دو نرخی بودن موارد ذکر شده فوق در اقتصاد کشور جاری و ساری است و چاره ای اساسی برای آن اندیشیده نشود، فساد و رانت بخصوص فساد های مالی سازمان یافته از اقتصاد کشور رخت بر نخواهد بست. اینکه بتوانیم با صدور حکم و دستور یا تصویب مقررات کارشناسی نشده و ناپایدار، و نظارت غیرمسئولانه بر این موضوع یعنی فساد سازمان یافته و سیستمی، فایق آئیم و اقتصاد و بازارمان را مدیریت کنیم. تصوری است که تجربیات متوالی و تکراری گذشته، نادرستی و عدم کارآیی آن را به اثبات رسانده است. چرا که اگر غیر از این بود این بیماری مزمن اقتصادی تاکنون درمان شده بود که چنین نیست. برای نجات اقتصاد باید به هر نحوی که شده به سمت تک نرخی کردن قیمت ها در کشور حرکت کرد، ولاغیر.






تاریخ : جمعه 99/3/2 | 12:15 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

ملانصرالدین و ماجرای شیوع بیماری کوری

در دوران تصدی شهرداری آق شهر توسط ملانصرالدین از شانس بد او بیماری ناشناخته ای آق شهر را فرا گرفت.طوری که هر شهروندی که به این مریضی دچار می شد در صورت ارتباط با فرد دیگری بیماری به او نیز سرایت میکرد.در عرض چند روز تعداد زیادی از اهالی شهر دچار این بیماری مرموز شدند.کدخدای آق شهر بعد از هفته ها وقتی دید اوضاع شهر نه تنها به روال عادی خود برنگشته بلکه بدتر نیز شده است، فورا دستور داد جلسه شورای شهر درتالار بزرگ که نزدیک خانه خود او بود برگزار شود.کدخدا در آغاز جلسه به ملانصرالدین گفت: ملا در خصوص این بیماری ناشناخته و تعداد افرادی که دچار آن شده اند گزارشی بدهید. نصرالدین توضیح داد که این بیماری طوری است که اگر فرد مبتلا که بینایی یکی از چشم های خود را از دست داده با فرد دیگری دست بدهد، روبوسی و یا او رو بغل کند، دید یکی از چشمهای طرف مقابل ظرف دو روز از بین میرود.ملا نصرالدین گفت: جناب کدخدا و اعضای محترم جلسه نکته مهم در این بیماری این است که اگر فردی که چشم راستش بواسطه این بیماری کور شده با فرد دیگری ارتباط داشته باشد و مریضی به او منتقل شود، برعکس چشم چپ آن فرد کور میشود. تاکنون تعداد 100 نفر از یک میلیون جمعیت آق شهر دچار این بیماری شده اند. یعنی 50 نفر چشم راست شان و 50 نفر چشم چپ شان کور شده است و آمار بیماری در حال افزایش است ، خوشبختانه در این مورد عدالت رعایت شده است. کدخدا در ادامه جلسه گفت: جناب شهردار چه باید کرد؟ با این اوضاع و احوال که شما گفتید، ظرف یکماه آینده کل اهالی شهر یک چشم شان کور خواهد شد. ملا گفت: آقای رئیس دستور بدین که همه تو خونه ها بمانند و به هیچ عنوان از خونه های خود خارج نشوند. اگر این کار را انجام ندهیم همه ی جمعیت شهر حتی خود ما نیز یک چشم مان کور خواهد شد.کدخدا به ملا نصرالدین گفت: شما مسئول مدیریت این موضوع هستید و از فردا کل شهر را قرنطینه کنید. ملا به عوامل بلدیه دستور داد که همه ی دکان های شهر را ببندند و هر کس نافرمانی کرد به زور متوسل گردند.  به رئیس شهربانی نیز گفت: از فردا اجازه ندهید احدی از اهالی شهر از خانه های خود خارج بشوند. نصرالدین که از توی خونه خود موضوع قرنطینه شهر را مدیریت میکرد. ناگهان صدایی از داخل خونه همسایه خود شنید که در آن زن قسمتعلی در حال دعوا با شوهرش بود. زن فریاد میزد، مرد چند روزی هست که تو خونه موندی و سر کار نمی ری تو خونه هیچی نداریم تا برای بچه ها غذا درست کنم. قسمتعلی گفت: زن من چیکار کنم مگر نمی بینی ژاندارما به دستور ملا نصرالدین تو کوچه هستند و اجازه نمی دهند کسی از خونه بیرون برود. زن قسمتعلی از دیوار به ملا گفت: ای بیرحم خودت همه چیز خریدی و تو خونه گذاشتی و به فکر ما بیچاره ها  نیستی. چند ساعت بعد به یکدفعه سنگی که دور آن کاغذ نوشته ای پیچیده شده بود، شیشه خانه ملا نصرالدین را شکست و صدای آن کل خونه را فرا گرفت. توی نامه نوشته شده بود، ای شهردار اگر قرنطینه ادامه داشته باشد تو را خواهیم کشت. ملا که دید اوضاع در حال وخیم شدن هست، فورا موضوع را به کدخدا خبر داد. کدخدا مجددا دستور داد تا جلسه شورای شهر  در خانه اش تشکیل گردد. در این جلسه شهردار گفت: اعضای محترم اگر شرایط قرنطینه به این شکل ادامه داشته باشد ظرف چند روز مردم قبل از اینکه بیماری یک چشم آنها را کور کند،همدیگر را خواهند کشت و آمار خشونت بالا خواهد رفت.کدخدا به شهردارگفت: پس چاره چیست؟ ملا توضیح داد که اگر شرایط قرنطینه را برداریم همه اهالی کور خواهند شد. برای اینکه مردم را تو خونه هاشون نگهداریم بایستی جیریه غذایی و همچنین پول به آنها بدهیم تا بتوانند دوران قرنطینه را تحمل نموده و اعتراض نکنند. همچنین چند پروتکل بهداشتی تهیه می کنیم تا بعد از برداشتن قرنطینه آنها را به مردم و کسبه تحویل می دهیم تا به کمک آنها بیماری شکست خواهد خورد . کدخدا گفت: ملا نصرالدین تو بعنوان شهردار آق شهر میدونی که شرایط مالی خزانه شهر خوب نیست و به قول معروف کفگیر به ته دیگ خورده است. لذا نمی توانیم به همه ی اهالی شهر جیره غذایی و پول نقد بدهیم. بنابر این از اول هفته آینده قرنطینه را بردارید و به تدریج پروتکل های بهداشتی را تهیه و تحویل مردم و صاحبان کسبه کنید. نصرالدین با خوشحالی گفت: کدخدا فکر خوبی کردین اگر مردم پروتکل های بهداشتی را رعایت کنند بیماری شکست خواهد خود در غیر این صورت جای شکرش باقی که فقط یک چشم خود را از دست خواهند داد و با چشم دیگر خود میتوانند همه چیز را ببینند. نهایتا از حکیم باشی شهر خواهش می کنیم تا تلاش کند، دارو یا آمپول این بیماری را کشف کند که در این صورت چشم های کور شده دوباره خواهند دید. کدخدا کفت: ملا اگر حکیم باشی داروی این بیماری را پیدا نکنه چطور؟ نصرالدین گفت: جناب رئیس نگران نباش مگر راوی نمی گوید که زندگی خالی نیست، مهربانی هست، ایمان هست. بیائید قدر داشته ها یمان را بدانیم. انشاءا..... همه چیز به روال عادی برمیگردد و اگر برنگشت با یک چشم هم میشه زندگی کرد، پس جای نگرانی نیست.

 






تاریخ : شنبه 99/1/23 | 8:16 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

 

تغییر سبک زندگی به روش ملانصرالدین

دریکی از شبهای زمستان ملانصرالدین با زنش مشغول تماشایی برنامه تلویزیونی با موضوع تغییر سبک زندگی بود.کارشناس برنامه با توجه به تغییرات گسترده درجامعه و اعضای آن به نوعی تلاش میکرد بینندگان و شنوندگان برنامه را مجاب کند که می بایست در شیوه و سبک زندگی خود نسبت به گذشته تغییر ایجاد کنند.ملانصرالدین به زنش گفت: زن کارشناس برنامه حرفهای خوبی میزنه،ولی کو گوش شنوا. فامیل من و شما هر روز به یه بهانه ای یا نهار خونه ما هستند یا شام. دیگه پدر جیب من رو درآوردند. ای کاش آنها نیز این برنامه خوب را ببینند و کمتر خونه ما مهمون بیان.زن گفت: ملا فکر نکنم این اتفاق بیافته. نصرالدین گفت:زن یه فکری دارم فردا آن را توی شورای روستا مطرح می کنم تا شیوه زندگی اهالی به خودی خودتغییرکنه. زن گفت:ملا باز چه فکری کردی میشه به من بگی. ملا نصرالدین در جواب گفت:زن چند روز دیگه صداش در میاد.بعد از چند روز زن ملا از او مقداری پول گرفت تا کمی خرید کنه.وقتی به بازار رسید دید قیمت های همه ی اجناس گران شده است. قیمت مرغ،گوشت،تخم مرغ،برنج و میوه وبه قول قدیمی ها کالاهای اساسی نسبت به هفته گذشته چند برابر شده  و نتونست برای خونه چیزی بخره و به خونه برگشت و به ملا گفت:مرد چه اتفاقی افتاده قیمت همه چیز گرانتر شده و با پولی که به من دادی نتونستم چیزی بخرم.نصرالدین گفت:بهت گفته بودم که کاری می کنم تا  فامیلهای من و شما دیگه نتونند تو خونه ما لنگر بندازند.زن گفت چطور این کار رو کردی. نصرالدین در جواب زنش گفت:از دیروز ایل و تبار من و شما به من پیامک میدن که ملا باید تو شیوه زندگی خودمان تغییر ایجاد کنیم و مثل اهالی فرنگ دیر به دیر خونه همدیگر بریم تا اینجوری ارزش همدیگر را بهتر درک کنیم.زن گفت: ملا تو چکار کردی. نصرالدین گفت:کار خاصی نکردم فقط اعضای شورای روستا را قانع کردم جز از راه افزایش قیمت ها نمی تونیم در شیوه وسبک زندگی اهالی تغییر ایجاد کنیم و آنها نیز مجوز افزایش قیمت ها صادر کردند. زن نگران نباش کالاهای اساسی اعضائ شورا به نرخ قبلی توسط شورا تهیه و به ما خواهندداد. فقط به فامیل این مسایل را نگو.

 

 






تاریخ : دوشنبه 97/11/15 | 8:42 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملانصرالدین وبسته های حمایتی او

ملانصرالدین با توجه به تکلیفی که دوستان برعهده ی او گذاشتن،تصمیم گرفت به عنوان نماینده مردم روستای آق قلعه وارده پارلمان شود.زن نصرالدین به اوگفت:ملا تواین شرایط و وضعیت اقتصادی روستا میتونی برای مردم آق قلعه،کاری انجام بدی.ملا درجواب زنش گفت:زن من برای همه ی مردم روستا بسته هایی را آماده کرده ام که بعد از پیروز شدن درانتخابات بین اهالی روستا توزیع خواهم کرد.برای ورزشکاران بسته دارم،برای زنان بسته دارم،برای کشاورزان بسته دارم.خلاصه برای همه ی اقشار مردم روستا بسته های حمایتی آماده کرده ام که مردم بعد ازتحویل آنها مشکلات شان،حل خواهد شد.زن گفت:ملا داخل بسته ها چه چیزی خواهی گذاشت. نصرالدین گفت:زن جان این محرمانه است.بالاخره انتخابات انجام شد وملا با توجه به شعار بسته های حمایتی خود،پیروز شد.چند روز بعده انتخابات زن ملا دید که نصرالدین پشت خرش را پراز جعبه های خالی کرده و وارد حیاط خانه شد وشروع به پرکردن جعبه ها ازنان،پنیر،خرما،حوله،چوب مسواک،دفترمشق،کبریت،چوپوق،دمپایی،توپ پلاستیکی وماشین پلاستیکی کرد.زن گفت:ملا چه کارداری می کنی.نصرالدین درجواب گفت:زن این همان بسته های حمایتی است که به مردم قولش را داده بودم.زن پرسید که ملا وسایل را از کجا آوردی تو که پول نداشتی.ملا گفت:اینها را مغازه داران روستا به من کمک کردند ومن نیز به آنها قول داده ام که به نوعی کمک های آنها را جبران خواهم کرد.زن پرسید که ملا با توزیع این بسته ها مشکلات مردم روستا حل خواهد شد؟نصرالدین گفت:حل شود وحل نشود من به قول خود عمل کردم وبقیه مشکلات دیگر به من ربطی ندارد ومردم مابقی مشکلاتشان را خودشان حل وفصل کنند.زن گفت:ملانصرالدین آفرین برتو وامثال تو، بخاطر همین کارها هست که روستای آق قلعه سالهاست به همین وضعیت مونده وبه شهر تبدیل نشده است.

اخیرا دوستان در برنامه وبودجه از توزیع بسته های متنوع خبر میدهند که در روزهای آتی تحویل مشمولین خواهد شد.دراین خصوص باید به این نکته اشاره کرد که نمی توان مشکلاتی را که دلایل آنها ساختاری و ریشه ای در اقتصاد کشور می باشد را با توزیع  بسته ها ی حمایتی حل کرد.بسته های حمایتی نقش مسکن را دارند. پس باید جور دیگری اندیشید و عمل گرد. 






تاریخ : دوشنبه 97/6/12 | 6:14 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملا نصرالدین و ماجرای طلاق دادن زنش

ملانصرالدین به دلیل اختلاف با زنش و اینکه به قول امروزی ها نتونست با عیالش به توافق برسه،تصمیم گرفت او را طلاق بده.ملا جهت ارائه عریضه طلاق به اداره عدلیه آق شهررفت و بعد از ساعت ها نوبت به او رسید.نصرالدین بعداز ارائه دادخواست،مقررشد سربرج برای اخذ روز و ساعت جلسه دادگاه دوباره به اداره عدلیه مراجعه کنه.ملانصرالدین تا سربرج بواسطه همسایه ها و دوستان با زنش آشتی کرد و موضوع دادن طلاق عیال،منتفی شد.ملاسربرج برای پس گرفتن عریضه طلاق به اداره عدلیه رفت و وقتی به جلوی اداره رسید با صحنه ی عجیب مواجه شد.او دید که جلوی اداره فرش قرمز انداخته اند وکارکنان و رئیس اداره در اطراف فرش قرمز دست به سینه ایستاده و به مراجعین تعظیم و با شاخه گل از آنها استقبال می کنند.رئیس اداره به محض دیدن ملا نصرالدین او را به اتاق مخصوصی برد و با دادن صبحانه وشیرینی از او پذیرای کرد.نصرالدین گفت:آقای رئیس من کاردارم و اومدم برای پس گرفتن درخواست طلاق، دیگه نمی خوام زنم رو طلاق بدم.رئیس گفت:ملا برای کار همیشه وقت هست. ما از امروز وظیفه داریم تمامی مراجعین را از عملکرد اداره راضی نگه داریم.در حین گفتگوی ملا با رئیس اداره،کارمندان کفش ولباس ملا را تمیز و فیش غذای مجانی به مدت یک هفته به او دادند.ملا نصرالدین با تعجب از رئیس اداره پرسید:آقا اینجا چه خبره،دفعه اول که اومدم نمی تونستم حرف بزنم ونزدیک بود مرا از اداره بیرون کنند.حالا چه شده که اینطوری با مراجعین رفتار می کنند.رئیس گفت:کدخدا بخشنامه کرده از سربرج با همه ی مراجعین به اداره با مهربانی و محبت رفتار کنیم و هرطوری هست رضایت آنها را جلب کنیم در غیراینصورت اضافه کاری وحقوق کارمندان را کم خواهد کرد.ما نیز این کارها را انجام میدهیم تا شما از ما راضی باشید و پیش کدخدا از اداره ما تحسین کنید.نصرالدین گفت: رئیس جان زمان جلسه من با عیالم مشخص شده یا خیر؟کارمند گفت: بله. ملا دعوتنامه را گرفت و با سلام وصلوات کارمندان از اداره خارج شد.ملا نصرالدین وقتی به خانه رسید به زنش گفت:زن نمی دونی در ادارات چه خبره به همه ی مراجعین چای،صبحانه وفیش غذای مجانی میدند و از کار در ادارات خبری نیست.زن به ملا گفت:ملا عریضه طلاق را پس گرفتی.ملا گفت:زن مگر دیوانه ام این درخواست برگه برنده ماست. با این بهانه میتونم برم اداره عدلیه و از خدمات غذایی و غیر غذایی آنها استفاده کنم. با این شرایط زن نترس تو رو طلاق نمی دم.ملا گفت:زن از فردا نیاز نیست بری خرید هرچیزی که نیاز داریم را لیست کن تا با مراجعه به ادارات مختلف آنها را تهیه کنیم.خداوند به کدخدا عمر طولانی عطاکند. انشاءا......






تاریخ : چهارشنبه 97/3/16 | 12:15 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملانصرالدین و سفربه فرنگ

ملانصرالدین طبق عادت همه ساله جهت آشنایی با فرهنگ وآداب ملل مختلف به منظور تکمیل سفرنامه خود به یکی ازکشورهای اروپای سفر میکند.امسال ملا تصمیم گرفت به کشور سوئد برود تا ازکتابخانه ها،موزه ها ودانشگاههای معروف آن کشور بازدید و یافته های خود را درسفرنامه خود نگارش کند.ملانصرالدین بعد از رسیدن به پایتخت سوئد یعنی استکهلم تصمیم گرفت از موزه واسا دیدن کند.موزه ای که به شکل یک کشتی واقعی که از دل آب بیرون آمده است.نصرالدین در بازدید ازموزه واسا بطور ناگهانی زنی را دید که قیافه اش برای ملا خیلی آشنا آمد.بعد از کمی فشار به مغزش فهمید آن خانم ماریا بورلیوس وزیر بازرگانی معروف کشور سوئد در سال 2006است.ملا ازاین موضوع تعجب کرد که آن خانم مشغول جارو و تمیز کردن سالن موزه بود.نصرالدین تصمیم گرفت هرطوری شده ازاین ماجرا سردر بیاورد به همین خاطر خود را به خانم خدماتچی(بورلیوس)رساند و از راهنمای موزه که به چند زبان زنده دنیا ازجمله زبان ملا آشنا بود برای صحبت با خانم خدمتکار کمک خواست.ملا به خانم بورلیوس گفت:شما که وزیر بازرگانی این کشور بودید چطور درحال حاضر این کار خدماتی را انجام میدهید.این شغل با شان وجایگاه سیاسی شما سازگار نیست.خانم بورلیوس جواب داد:این کار شغل من نیست.کاری که من درحال حاضرآن را انجام میدهم به خاطر خلافی است که انجام داده ام.ملا گفت:لطفا بیشتر توضیح دهید.خانم بورلیوس اضافه کرد درسوئد همه افرادی که در پست های دولتی بکارگمارده می شوند باید از هرگونه خطایی،چه درگذشته وچه در زمانی که مشغول خدمت هستند پاک باشند و این قانون را همه ی افراد جامعه میدانند وآن را رعایت می کنند.من قبل از وزیر شدن دختری را برای انجام کارهای خانه ام استخدام کرده بودم بدون اینکه موضوع را به اداره مالیات وبیمه اطلاع دهم.بعد از شروع به کار در دولت آن دختر(مستخدم)با مراجعه به روزنامه ها این موضوع را فاش کرد و با توجه به آزادی روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان در تحقیق وگزارش تخلفات،موضوع تخلف من به سرعت رسانه ای وعمومی شد. نهایتا من ضمن عذرخواهی رسمی ازمردم در تلویزیون از پست وزارتی نیز برکنار و به 10سال کار خدماتی در موزه واسا که یکی از پربازدیدترین موزه جهان هست،محکوم شدم.ملا گفت:فقط همین بابا تو روستای آق شهر ما مشهدی یداله،قاسم علی وکربلایی سوغات خودشون قیمت ها را افزایش میدهند،پول کارگران را نمی هند و مالیات را نیز پرداخت نمی کنند و کارهای غیرقانونی دیگر که کسی با آنها کاری ندارد.خانم بورلیوس گفت:ملا کشور جالبی داری.نصرالدین گفت:خانم حالا کجاشو دیدید.پیشنهاد می کنم بعد از پایان محکومیت تان بیاد آق شهرما،شاید موندگار شدید.






تاریخ : سه شنبه 96/11/10 | 1:2 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملا نصرالدین و ماجرای هزینه آبونمان

روزی ملا نصرالدین تصمیم گرفت به همراه زن والاغ باوفایش شام را بیرون از خانه بخورد.به همین منظور به کبابی مشهدی یداله رفت.ملا برای خود وزنش چند سیخ کباب و برای الاغ علوفه تازه شفارش داد.بعد از خوردن غذا ملا نصرالدین ازمشهدی یداله حساب خود را خواست.مشهدی یداله صورتحساب را به ملا داد.نصرالدین نگاهی به حساب انداخت و با تعجب دید در ریز صورتحساب مبلغی با عنوان آبونمان نوشته شده است.ملا نگاهی به آقا یداله انداخت وگفت:مشهدی هزینه آبونمان دیگه چه صیغه ایه قبلا چنین چیزی نبود.مشهدی یداله گفت:ملا وقتی همه دارن هزینه آبونمان وارزش افزوده با هر عنوانی می گیرند،منم تصمیم گرفتم منبعد از مشتریان هزینه آبونمان بگیرم.ملا برای اینکه جلوی زن و الاغش ضایع نشه، صورتحساب را پرداخت و فورا مغازه آقا یداله را ترک کرد.فردای آن روز ملا نصرالدین جهت شکایت از این موضوع پیش کدخدا رفت.کدخدا بعد ازشنیدن سخنان ملا،بخشنامه ای صادر کرد که منبعد هیچ مغازه داری حق نداره هزینه آبونمان بگیره.ملانصرالدین برای اینکه حال مشهدی یداله را بگیره دوباره به همراه زن والاغ خود جهت خوردن شام به مغازه او رفت.بعد ازخوردن غذا ملا ازآقا یداله صورتحساب خواست درکمال ناباوری دید که به جای کلمه آبونمان، کلمه هزینه خدمات مستمر نوشته شده است.ملا گفت:مشهدی مگه کدخدا بخشنامه نکرده پس این هزینه به جای آبونمان دیگه چیه.آقا یداله گفت:کدخدا گفته آبونمان نگیرم،نگفته هزینه خدمات مستمر نگیریم. ملا اگه بری پیش کدخدا و دوباره شکایت کنی و او مجددا بخشنامه کنه،بجای هزینه خدمات مستمر به طرق و اسم دیگه اینگونه هزینه های مشابه را به هرشکل ممکن اخذ خواهیم کرد. پس ملا خودت رو به زحمت ننداز. ملا نصرالدین گفت:مشهدی یداله حق با شماست ولی با توجه به اینکه شما می خواهید این هزینه را به هر طریقی بگیرید پیشنهاد می کنم عنوان این هزینه را پول سرگردنه بزارید تا به اجبار پرداخت کنیم چرا که چاره ای نیست.

 

 

                                                                               






تاریخ : شنبه 96/10/30 | 1:54 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

انتقاد ملا نصرالدین به رئیس بودجه ریزی کشور

ملانصرالدین درشب یلدا که به بلندترین شب  سال معروف هست درکانون گرم خانواده شامل عیال والاغش دور کرسی نشسته و مشغول صحبت وخوردن آجیل وهندوانه بود که ناگهان رئیس بودجه ریزی کشور درصفحه جعبه جادویی ظاهر و شروع به گزارش دخل وخرج کشور برای سال آینده کرد.رئیس بودجه ریزی دراین گزارش به موضوع بیکاری،یارانه وافزایش قیمت سوخت ها اشاره کرد.بعد ازپایان برنامه ملانصرالدین دهان به انتقاد گشود وتصمیم گرفت انتقاد خود را مکتوب به رئیس بودجه دولت بنویسد.زن والاغش این تصمیم ملا را تحسین کردند و او شروع به نوشتن کرد:

با سلام خدمت برادر ن_ب رئیس بودجه ریزی کشور من ملا نصرالدین هستم وشما استاد دانشگاه خدا رحمت کنه شهید آیت ا... مفتح را که تلاش کرد دانشگاه وحوزه را به هم وصل کند(وحدت حوزه ودانشگاه)ولی دردوران خود موفق نشد وامروز نیز این مقوله درحد شعارباقی مانده است.اگراین مهم اتفاق می افتاد قطعا بنده جای شما نشسته بودم ونشان میدادم که چطو ربودجه ریزی می کنند.از انتقادات سازنده بنده دلگیرنشوید.چرا که رئیستان خود گفته  شماها را نقد کنیم ومن هم به این شعار او لبیک گفته ام.

1-آقای دکترجنابعالی درتلویزیون خانه ما گفتید که درحال حاضردرهرخانه ای  3نفربیکار وجود دارد.اگر اینطور باشه با یک حساب سرانگشتی یعنی درکشور 72میلیون نفر بیکار وجود دارد(24میلیون خانوار ضربدر3).حال اگراز 80میلیون نفر جمعیت کشورتعداد 72میلیون نفربیکار را کم کنیم می ماند 8میلیون نفربه عبارتی 8میلیون شاغل درکشور داریم.حال این سئوال را ازشما می پرسم آیا واقعا 8میلیون شاغل درکشور داریم؟دکتر جان با این تز شما بهتراست در کشور برای تعیین تعداد بیکاران،تعداد شاغلین را شمارش کنیم که تعدادشان کم می باشد.اقای رئیس درکشور یک آمار درست و حسابی درتمامی حوزه ها که قابل استناد باشد وجود ندارد.اگرباور ندارید همین حالا که نامه را می خوانید زنگی به وزیر و معاونان آموزش وپرورش بزنید وتعداد دانش آموزان کشور را از آنها بپرسید.خواهید دید که آمارهای متفاوتی به شما خواهند گفت.این بیماری بودجه ریزی کشور ماست.

2-درارتباط با یارانه، نکته جالب این است که بنده،عیال والاغ نگون بختم ازگرفتن یارانه با رضایت انصراف دادیم ولی هرماه یارانه هرسه ی ما واریز میشود. درعوض یارانه مشهدی یداله همسایه دیوار به دیوارمان که آه نداره با ناله سودا کنه، قطع شده وکسی پاسخگو نیست.جناب دکتر بنده درسفری که به دیار همسایه داشتم ازصاحب خانه درخصوص کم وکیف یارانه پرسیدم. اوجواب داد که دراین دیار قبل ازقطع یارانه هر شهروندی، دلایل ومستندات را کتبا به او ابلاغ  و زمانی برای پاسخ تعیین می کنند.اگر شهروند مورد نظر بتواند با مستندات ودلایل کافی ازخود دفاع کنه پرداخت یارانه او ادامه خواهد یافت در غیر اینصورت واریز یارانه او قطع خواهد شد.ولی شما یارانه افراد را با دلایلی و اطلاعاتی که دراختیارشماست قطع می کنید بعد از او میخواهید که از خود دفاع کند.آیا این شیوه شما با حقوق شهروندی که اخیرا توسط رئیس شما ابلاغ شده، مغایر نمی باشد.فردی که یارانه اش قطع شده انقدر به آن اداره واین اداره برای پی گیری میرود وآخر خسته شده وبه قول معروف عطایش را به لقایش می بخشد.لطفا یارانه من،عیال والاغم را قطع کنید و بدید به مشهدی یداله مگر نه از شما به عنوان یک شهروند به سازمان ملل شکایت خواهم کرد.

3-آقای دکتر بنده همیشه با اهل منزل والاغم سراین موضوع که همواره لبخند می زنید وبا آرامش صحبت می کنید،جروبحث دارم.آنها می گویند ملا تو وقتی صحبت می کنی همیشه دعوا داری وتندخو هستی از آقای دکتر یاد بگیر که همیشه ودر همه حال آروم هستند.جناب رئیس نکنه این سیاست روانشناسی شماست که نشان بدید همه چیز آرومه وهیچ مشکلی درکشور وجود نداره.اگر اینطوره بهتر بدانید با توجه به گسترش اینترنت و فضای مجازی هرچند که در روستای ما دریافت آنها با مشکل مواجهه،دیگر جواب نمی ده ومردم از همه چیز خبر دارند حتی قبل از اتفاق افتادن آن.عالی جناب، کشور برای اداره شدن نیازمند آرامش در همه ی ابعاد اعم از اقتصادی،سیاسی ،اجتماعی وفرهنگی می باشد.اگراین آرامش بوجود آید قطعا سرمایه گذاری،تولید ورفاه را به دنبال خواهد داشت.بهتره به دنبال ایجاد چنین فضای در کشور باشید نه اینکه برای اداره کشور چشم به جیب مردم دوخته باشید.






تاریخ : شنبه 96/10/2 | 5:58 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()

ملانصرالدین و فیلم های هالیوودی

ملانصرالدین بعد ازدیدن چند فیلم گانگستری هالیوودی،روزی هوس کرد با بازی نقش رامبو معروف به راکی آمریکایی برای پولدار شدن از بانک سرکوچه خودشان پول سرقت کند.بعد از چند روز بررسی نقشه سرقت، ملا در روز موعد با اسلحه ای که از صابون ساخته بود سراغ بانک محله خود بنام فروردین رفت.زمان ورود به بانک جمعیت زیادی جلوی بانک صف کشیده بودند.نصرالدین خوشحال شد که این شلوغی بهترین فرصت برای اجرای نقشه است.ملا نصرالدین بعد از ورود به بانک مستقیم به سمت مدیر بانک رفت. قبل ازاستفاده از اسلحه ی قلابی خود،مدیر بانک فورا ازجای خود برخاست وملا را جای خود نشاند وگفت ازاین به بعد شما(نصرالدین)مدیر بانک هستی وهمه ی پول های بانک متعلق به شماست.کلید بانک را به ملا نصرالدین داد و فورا از بانک خارج شد.ملا درحال وهوای پولدار شدن بود که یکدفعه دید مردم جلوی بانک به همراه پلیس به داخل بانک حمله ور شدند و فریاد میزدند که ای مدیر فاسد پول ما را پس بده. ملا گفت: منم مثل شما ها به دنبال پول به اینجا اومدم.مالباخته ها گفتند:ای دروغ گو تو هم همانند مدیران قبلی این بانک دروغ میگی وسرما کلاه گذاشتین. تا ریال آخر پول ما را باید پس بدین.بالاخره بعد از کش و قوس های فراوان ملا نصرالدین را به دادگاه محله منتقل کردند.ملا در بازداشت تازه متوجه شد که چه کلاه بزرگی سرش رفته و ناخواسته مدیر بانکی شده که مدیران قبلی سر تمامی ساکنین شهر با وعده های دروغین کلاه گذاشته وپول های آنها را بالا کشیده اند.نهایتا ملا برای خلاصی از این شرایط خانه،گاری،الاغ معروف خود و زمین به ارث رسیده را فروخت تا پول سپرده گذاران را پرداخت کند.ملا بعد از خروج از بازداشت دوباره فیلم را چند بار دید که ببیند کجا اشتباه کرده ولی موفق نشد به ناچار به رامبو هنرپیشه پیام داد که رامبو تو چرا در داخل بانک بازداشت نشدی. رامبو جواب داد که نصرالدین بانکی که من تو فیلم از آن سرقت کردم دارای مجوز از بانک مرکزی بود تو سراغ بانکی رفتی که فاقد مجوز بوده وهمچنین مدیران آن دو تابعیتی بودند. ملا دفعه بعد دقت کن و قبل از هرسرقتی با من هماهنگ کن.






تاریخ : یکشنبه 96/9/26 | 6:8 عصر | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()
   1   2      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب میوه ها
  • وب دختر تهرونی
  • وب دو دی ال
  • وب وب آنلاین