آیا "آق شهر"خواهد لرزید؟
ملانصرالدین زمان زلزله در دو مملکت عثمانی و شام، شهردار آق شهربود. ملا با دیدن تصاویر ویرانی خانه ها و تعداد کشته ها از عیال خود پرسید: زن به نظر شما آیا زلزله به خانه های "آق شهر" صدمه خواهد زد؟ زن ملا که از سوال نصرالدین مات و مبهوت مانده بود گفت: مرد تو شهردار این شهری از من می پرسی؟ بهتر است این سوال را از کدخدا و اعضای شورای شهر که مسئول ساخت و ساز خانه های "آق شهر" می باشند بپرسی؟ ملانصرالدین فلفور به کدخدا که با حفظ سمت رئیس شورای شهر "آق شهر"نیزبود تماس گرفت و از او خواست جلسه فوق العاده شورا را برای فردا تشکیل دهد. کدخدا که از زمین لرزه ترسیده بود قبول کرد و از شهردار خواست فردا ساعت صفر جلسه شورا را به اعضا اعلام کند. در جلسه شورا ملانصرالدین گفت:حضرات محترم از وقتی که زلزله در دولت عثمانی و شام اتفاق افتاده این سوال ذهن مرا به خود مشغول کرده که آیا اگر زلزله مشابه در "آق شهر" اتفاق بیافتد، به خانه های اهالی آسیب خواهد زد یا خیر؟ نتوانستم جوابی برای آن پیدا کنم. حال این سوال را از تک تک شما اعضای شورا می پرسم که آیا ساختمان های "آق شهر" توان و تحمل زلزله اتفاق افتاده در دو دولت عثمانی و شام را دارند یا خیر؟ اعضای شورای شهر که هنوز از شدت زمین لرزه به خود نیامده بودند به همدیگر نگاه کردند و نتوانستند جوابی حساب شده به پرسش ملانصرالدین بدهند. سکوت مطلق فضای جلسه را فرا گرفته بود که به ناگاه صدای خنده "خر" ملانصرالدین یخ جلسه را شکست. خنده "خر" ملا طوری بود که همه ی اعضای شورا را واداشت از جای خود بلند و راهی بیرون ساختمان شورا شوند. ملا که از این حرکت "خرش" تعجب کرده بود از او پرسید که چرا اینطوری شادی و خنده میکنی مگر نمی دانی چه اتفاق ناخوشایندی در دو کشور دوست و همسایه اتفاق افتاده است؟ نمی بینی که همه ما نگران هستیم که مبادا "آق شهر" نیز به لرزد. "خر" درجواب نصرالدین گفت: ملا چرا خوشحال نباشم وقتی که با شما بعنوان شهردار برای سرکشی به ساختمان سازی در شهر می رفتیم، میدیدم که:
-) عمله ها و فهله ها چه با انگیزه و استادانه سر ساختمان حاضرشده و کارمی کنند. انگار دارند برای خودشان خانه می سازند.
-) معمار سرخای بعنوان رئیس تشکل مدنی معماران "آق شهر" چه با دقت برکار معماران، عمله ها و فهله ها سرکشی میکرد تا مبادا جایی کم و کسی در حین خانه سازی باشد.
-) تاپدوق نجار و مشهدی عباس خشت ساز چه جانانه تلاش میکردند تا چوب های محکم و خشت های مناسب در اختیار معماران قرار گیرد تا خانه های با دوام در شهر ساخته شود.
-) از همه مهمتر عسگر آژان که مو را از ماست بیرون میکشید. بعد از تمام شدن خانه،معمار و خانواده او را برای مدت یکماه در خانه تازه ساخته شده زندانی میکرد و دستور می داد در این مدت، هر روز اسب های وحشی اطراف خانه تازه ساخته شده تاخت و تاز کنند. اگر برای خانه اتفاقی می افتاد معمار را جریمه و زندانی میکرد در غیر اینصورت خانه به صاحبش تحویل میشد.
دوست دیرینه ملا نصرالدین(خرملا) گفت: مگر میشود با این رویه اتخاذ شده از سوی شورای شهر،شهردار و کدخدا "آق شهر" به لرزد. قطعا نخواهد لرزید خیالتان راحت باشد بروید و به کارهای دیگر خودتان برسید. ملانصرالدین و اعضای شورای شهر که از این تحلیل ارائه شده خوشحال بودند جلسه را بعد از خوردن چای و نبات پایان داده و به خانه های خود بازگشتند.
امیدواریم که اینطور باشد. در هر صورت آینده همه چیز را روشن خواهد کرد. با این حال نباید فراموش کنیم که "زندگی پراز خداحافظی های غیرمنتظره است، قدر لحظات باهم بودن رو بدانیم".
"فرمان گمایش"
جناب ملانصرالدین
سلام علیکم،
نظر به رویت و خواندن عریضه شما و داشتن سوابق کاری که در متن نامه مرقوم کرده بودید از جمله:
-)فروشندگی در دکان کربلایی قاسم
-) شاگردی در دکان خیاطی حشمت اله
-) رفت و آمد شبانه به قهوه خانه قربانعلی خدا بیامرز
-) راه اندازی پنجشنبه بازار در قبرستان مرکزی آق شهر برای فروش مرغ و تخم مرغ
-) کمک به مردم در پارو کردن برف محله های آق شهر
-)دادن نان خشگ و دانه به کفترها در هوای سرد آنهم به دفعات مکرر
-) داشتن حسن شهرت و خنداندن اهالی کوچه و خیابان ها
-) رضایت شهربانی و آژان های شهر از شما
-) نداشتن جرم در عدلیه آق شهر
از همه مهمتر شفارش آقایان 1- حسینعلی کفاش 2- کریم خان برنج فروش3- هاشم علی نعلچی 4- میرزا خان فرش فروش 5- صیاد زاده طبیب 6- مراد علیزاده آموزگار 7- شیخ روح ا... بارفروش 8- آژان تیمور عالی 9- پهلوان نایب 10- رامبو آرتیست آق شهر و همچنین توصیه نامه های رسیده از:
-) اتحادیه میوه فروشان آق شهر
-) صنف برنج فروشان دهستان آرام
-) انجمن حیوانات خانگی و اهلی بدون مرز
-) انجمن طنز نویسان مطبخ
-) صنف زنان دوستدار آشپزی بخش قره بلاغ
-) اتحادیه کارگران بلدیه آق شهر
-) تعاونی شوفرهای بین شهری آق شهر
-) اتحادیه قهوه خانه داران آق شهر
به وسیله این فرمان شما را تا زمانیکه افراد و اصنافی که در متن دستور به آنها اشاره شده از شما راضی باشند به سمت " مدیر اداره آسایش،آرامش و فرسایش آق شهر"می گمارم. امید وارم بتوانی آنها را از خود راضی نگه داری
زینعلی عینعلی زاده
کدخدای آق شهر
ملانصرالدین و ماجرای خواستگاری رفتن-ش
ملانصرالدین زمانی که شهردار آق شهر بود ، به اتفاق همسرش برای یکی از کارکنان مجرد شهرداری که کس و کاری نداشت به خواستگاری رفت . بعد از خوش و بش و احوال پرسی ملا گفت:اگه اجازه بدین بریم سر اصل مطلب. همه ی حاضرین جواب دادن حتما ملا. نصرالدین رو کرد به کربلایی هاشم پدر عروس و گفت: کربلایی برای شیر بها چه قدر در نظر گرفته اید؟پدر عروس در جواب ملا گفت: نصرالدین شیر بهاء زیاد مهم نیست نمی خواهم به آقا داماد فشار مالی بیاد.در همین لحظه پرده پشت سر پدر عروس تکون خورد و پدر عروس گفت: ملا شیر بهاء 100 سکه طرح قدیم آق شهر.
ملا بعد از کمی تعجب ازکربلایی هاشم سوال کرد که برای مهریه چطور؟ پدر عروس گفت: آقای شهردار، مهریه را کی داده و کی گرفته. نصرالدین دید باز پرده پشت سر هاشم خان تکون خورد و کربلایی دوباره حرفش رو عوض کرد و با صدای لرزان گفت: ملا حال که شما واسطه این کار خیر شده اید به جای 1000سکه طرح جدید 400 سکه را در سند ازدواج بنویسید. ملا نصرالدین باز از ماجرای تکون خوردن پرده و تغییر موضع پدر عروس تعجب کرد. ملا نصرالدین قبل از پرسیدن سوال سوم که عروسی کجا برگزار گردد به یکباره عین شیر ژیان از جای خود جست و پرده پشت سر پدرعروس که از آغاز گفتگو کلافه اش کرده بود را محکم کنار زد. در کمال ناباوری دید که مشهدی سرخای دایی عروس با یک چوب دستی بلند روی صندلی نشسته و با آن کربلایی هاشم(پدر عروس) را مدیریت می کنه که از خواسته هایی که قبلا با او هماهنگ کرده به هیچ وجه کوتاه نیاد.ملا نصرالدین با دیدن این صحنه با عصبانیت رو کرد به کربلایی هاشم(پدر عروس) و گفت: مرد حسابی تو که در این مذاکره هیچ کاره بودید پس چرا برای توافق بر روی شیر بهاء، مهریه و دیگر مسائل چند ساعتی هست وقت میهمانان را گرفته ای از همان ابتدا اجازه میدادید با دایی عروس(مشهدی سرخای) مذاکره می کردم و نهایتا با کمی کوتاه آمدن به توافق می رسیدیم. ملانصرالدین دوباره بعد از دو ساعت مذاکره با دایی عروس سرانجام بر روی شیربهاء،مهریه و مکان عروسی حتی بهتر از شرایط پدر عروس به توافق رسیدند و مقرر شد که عروسی به شکل آسان برگزار گردد. ملا در پایان مراسم گفت: اگر از اول میدانستم طرف من دایی عروس است نه پدر عروس طور دیگری وارد مذاکره میشدم. با این حال به قول یکی از سیاسیون تلویزیون آق شهر به توافق برد-برد رسیدیم مبارک هر دو طرف باشه انشاءا..
طنز تلخ
داماد های عزیزم:
جناب آقای دکتر هیبت اله
جناب آقای دکتر نصرت اله
جناب آقای دکتر قدرت اله
با سلام و احترام؛
اکنون که اینجانب به لطف دعای خیر خاله سکینه وعمه ننه به پست شهرداری آق شهر رسیده ام، شماها را به ترتیب به سمت مشاورت عالی خود در امور زیربنایی و روبنایی،قصه گویی کودکان و ترویج بازی های سالمندان آق شهر به صورت افتخاری و بدون دستمزد منصوب می نمایم. باشد که همچون گذشته در برابر دخترانم صبور و مهربان باشید.
پدر زن تشنه خدمت شما
ملانصرالدین شهردار آق شهر
گیرنده رونوشت ابلاغ:
-) واحد خزانه داری شهرداری آق شهر جهت تقسیم حقوق شهردار در هرماه بین چهار نفر
-) کدخدای آق شهر جهت ملاحظه
ماجرای افتتاح پل آق شهر
در زمان شهرداری ملانصرالدین قرار بود پلی در مرکز آق شهر افتتاح گردد. در خصوص افتتاح پل بزرگ شهر ازسوی مسئولین آق شهر زمان های مختلفی اعلام می شد. کدخدا می گفت: پل روز ملی آق شهر در سال جاری افتتاح خواهد شد. رئیس شورای شهر زمان افتتاح پل شهر را پایان سال جاری برمبنای تقویم آق شهراعلام می کرد.ملانصرالدین به عنوان شهردار به مردم و اطرافیان خود می گفت: پل آقا شهر وقتی افتتاح خواهد شد که کار پل تمام شود.علیرغم اعلام زمان های مختلف ازسوی متولیان امر بعد از گذشت چند سال از شروع ساخت پل معروف آق شهر،هنوزپل افتتاح نشده بود.این وعده وعید ها همچنان ادامه داشت و ره بجای نمی برد. روزی گدای مشهورآق شهر که علیرغم ظاهرش صاحب فراست خاصی بود رفت زیر پل نیمه تمام و شروع به گفتگو با سازه های زنگ زده پل کرد.رهگذران که از کار گدای شهر تعجب کرده بودند دور اوجمع شدند تا سر ازکار او در بیاورند. یکی ازحاضرین ازمرد گدا پرسید.ای مرد چکارداری می کنی؟ گدا پاسخ داد: دارم با پل صحبت می کنم. مرد گفت:الحق که دیوانگی برازنده توست. مگرآدم عاقل با پل صحبت می کنه؟ گدا جواب داد: شما راست می گوئید! ولی بنظرم در این شرایط که ملانصرالدین،کدخدا و اعضای شورای شهر که درخصوص زمان افتتاح پل خبر درست وحسابی به مردم نمی دهند وهرچه گفته اند،غلط ازآب درآمده است. دیدم بهتراست ازخود پل سوال کنم که چه زمانی افتتاح خواهد شد. مرد جوان گفت: ای گدای دیوانه،پل جواب شما را داد؟ گدا گفت: بله پل گفت:هرزمانی که مسئولین براساس استانداردهای مدیریت پروژه با حساب و کتاب مشخص سخن بگویند نه براساس دل شاد کنی مردم آق شهر،آن زمان من(پل) افتتاح خواهم شد. مردم که از پاسخ آن مرد گدا هاج و واج مانده بودند به سرعت به سراغ ملانصرالدین رفتند و ماجرا را به او تعریف کردند.نصرالدین با تعجب گفت: بنظرم آن مرد گدا حرف درستی گفته است. پل آق شهر به این زودی ها افتتاح نخواهد شد.چراکه به جای مدیرپروژه که مسئولیت شروع و پایان یک پروژه برعهده اوست و او می بایست در این خصوص اطلاع رسانی کند ما مسئولین شهر صرفا برای پوشش دادن ایرادات و کم کاری های خودمان بطور مکررهرکدام مان زمان های مختلفی را برای افتتاح پل آق شهر اعلام کرده و می کنیم که تاکنون نیز محقق نشده است. تا این وضعیت ادامه دارد پل آق شهر و هر پروژه عمرانی دیگرسر موعد مقرر که ازسوی متولیان شهر با سوگیری های خاص نه بصورت فنی اعلام میشود، افتتاح نخواهد شد.
ملانصرالدین و معدن طلا
به حاکم آق شهر و ملانصرالدین خبر میرسد که معدن طلائی در آقشهر کشف شده که بهره برداری از آن میتواند از زوایای مختلف موجبات شکوفائی اقتصادی و رفاهی مردم آق شهر را بدنبال داشته باشد.ملا و حاکم با نیت ثبت سند معدن بنام خود، صبح زود سوار خر ملا میشوند. چون هرکدام به دیگری بجای اعتماد، سوء نیت داشتند، پشت به پشتِ سوار الاغِ ملا میشوند یکی رو به شرق و دیگری رو به غرب... و برای رسیدن به مقصد، از دو سو الاغ را به نیشتر و شلاق می بندند، الاغ ملا هاج و واج، مات و مبهوت مدتی این درد و رنج را تحمل میکند، تا اینکه طاقتش تمام میشود.....نکته مبهمی از سرانجام این ماجرا ، وجود ندارد،بجای مقصد و مقصود، شلتاق و سُم الاغ نصیب هر دو میشود و مردم ساده آق شهر همچنان به آینده ای بعید دل و امید می بندند.
"شهردار تشکر،تشکر"!
روزی ملانصرالدین که طبق روال هر روز در حال عزیمت به عمارت شهرداری بود درکمال شگفتی دید همه ی کارکنان شهرداری جلوی ساختمان تجمع کرده و یک صدا فریاد می زنند "شهردار تشکر،تشکر".ملا که از این رفتار کارکنان شهرداری تعجب کرده بود خودش را از در پشتی به اتاق اش رسانده و با خود اندیشید که اخیراً چه کار مفید و مثبتی انجام داده که کارکنانش اینگونه به هیجان آمده و یکپارچه از او تشکر میکنند،لیکن هرچقدر اندیشه کرد و مغزش را کاوید، فکرش به جائی نرسید، ناچار قنبرعلی دربان شهرداری را که تنها فرد باقیمانده و حاضر در داخل ساختمان بود صدا کرد و علت این غلغله بی سابقه را از وی جویا شد . نصرالدین از قنبرعلی پرسید:قنبر علی اینجا چه خبره؟ او در جواب گفت: حضرت نصرالدین،! « کهنه بخت» معاون جدید برنامه ریزی و بودجه شهرداری از ماه گذشته دستور داده کارمندان بعد از گرفتن مواجب ماهانه خود باید جلوی ساختمان شهرداری جمع شوند و شعار بدهند: شهردار تشکر،تشکر" وهر کارمندی در این مراسم سپاسگزاری و قدردانی از شهردار شرکت نکند، مواجب ماه بعدش با تأخیر پرداخت خواهد شد. ما نیز برای اینکه حقوق مان قطع نشود به اجبار بعد از گرفتن مواجب در سر هر برج ناخواسته و بالاجبار در این مکان جمع می شویم و با کف زدن و شعار دادن در مدح و ستایش شهردار از بابت اینکه مواجب کارکنان را بدون تأخیر پرداخت می کند به این شکل و شمایل، تشکر می کنیم، نکته جالب اینکه قرار شده هر ماه این کار را تکرار کنیم. دنیا را چه دیدی ملا! شاید با اینکار اضافه کار هم نصیب مان شود. ملانصرالدین با صدای بلند و گرفته خود لبخند تمسخرآمیز ی زد و به قنبر علی گفت: برو سر پست خود و بگذار آنها به شعار دادنشان ادامه بدهند و فکر کنند که با این عمل شان، ماه بعد مواجبشان قطع نخواهد شد. ملا همینطوری که قنبر علی داشت از اتاق خارج میشد ، آهسته برای خود دکلمه زیر را زمزمه کرد: عجب رسمیه،رسم آقای
"کهنه بخت". انگار مواجب بر حق کارکنان شهرداری از محل صدقه سر شهرداری است و نه حاصل زحمات و دسترنج مجموعه کارکنان! این نوع منت گذاری و ابداع سبک جدید پرداخت مواجب ماهانه کارمندان را چگونه میتوان از تاریخ دوران شهرداری من پاک نمود؟
"مام", به مناسبت روز آمار
"م": مشاور
"ا": آمار
"م": ملا نصرالدین
مام", روایتی از درد مزمنٍ آق شهر"
در کارزار رقابت انتخابات شورای آق شهر،زادگاه ملانصرالدین،ملا که عزم خود را برای پیروزی قطعی جزم نموده بود پروفسور مشهدی عباسعلی را هم که در یکی از دانشگاههای غیر انتفاعی داخلی صاحب ِ کُرسی استادی بود و هر هفته در شبکه اصلیِ تلویزیونی برنامه سخنرانیِ « بگو، لیکن مَپُرس» داشت، برای تهیه متن سخنرانی های خود به عنوان مشاور عالی خود انتخاب کرد. در طول یک هفته از زمان تبلیغات انتخاباتی، ملا نصرالدین طبق برنامه زمانبندی پیش بینی شده ، مطابق متن هایی که مشاورش پروفسور مشهدی عباسعلی آماده کرده بود سخنرانی های خود را انجام داد. ملا به گروهی از فیلمبرداران نیز سفارش کرده بود که از زوایای مختلف از تمام سخنرانی های او فیلم تهیه کنند. وقتی زمان تبلیغات انتخابات تمام شد ملا نصرالدین بعد از یک هفته به خانه بازگشت و از فرط خستگی به خواب عمیقی فرو رفت. زن ملا فرصتی به دست آورد تا به قسمت های کوچکی از فیلم های سخنرانی ملا نگاهی بیاندازد .ملانصرالدین وقتی از خواب بیدار شد از زنش پرسید: اگر فیلم های سخنرانی مرا دیدی،بعنوان یک شهروند آق شهر نظرت در این خصوص چیه؟ زن گفت: اگر میخواستم همه آنهرا ببینم حد اقل به یک سال زمان نیاز داشتم ، لیکن در فرصت کوتاهی که پیش آمد فقط جزئی از آن را نگاه کردم ،ملا خوب سخنرانی کردی ولی نکته ای که نظر مرا به خود جلب کرد این موضوع بود که در آن قسمت کوتاه از سخنرانی های خود آمارهایی را که در ارتباط با رشد جمعیت آق شهر،تعداد باجه های تلفن در سطح شهر،تعداد بیکاران،تعداد فوت شدگان و ،،، گفتی با هم متفاوت بود. به عنوان مثال در میدان آق شهر نرخ بیکاری آق شهر را 10درصد و در مدرسه حکیم باشی آن را 8درصد ،عنوان کردید. ملا گفت: زن چنین چیزی امکان ندارد. ملا فورا فیلم میدان آق شهر و مدرسه حکیم باشی را بازبینی کرد. وقتی دید حق با زنش است فی الفور به مشاور خود پروفسور مشهدی عباسعلی که متن های او را تهیه کرده بود زنگ زد و گفت:عباسعلی این چه متن های بود که به من دادی که اعداد و ارقام آنها به هم همخوانی ندارد و اختلاف فاحشی با هم دارند. عباسعلی گفت: ملا نصرالدین اتفاق خاصی نیفتاده دو تا عدد به مردم آق شهر گفتی به قول قدیمی ها نه مالیات داره و نه عوارض. مهم این است که به خاطر همین اعداد و ارقام که من به شما دادم و شما آنها را به خورد شنوندگان دادید الان پیروز انتخاب شورای شهر هستید، مگر خبر نداری؟ روز آمار مبارک .
"ما را بخیرشما،امیدی نیست"
کدخدا، ملانصرالدین را برای عصرانه به عمارت پر جلال و شکوه اش دعوت کرده بود، دو تائی در ایوان عمارت کدخدا که مشرف به آق شهر و معبر اصلی آن بود نشسته کباب بره تناول میکردند و آتش زیر چای، و روی چُپُق و قلیان را چاق میکردندکه بناگاه متوجه شدند مردم آق شهر مضطرب و پریشان روی به خارج شهرگذاشته اند، کدخدا دَمی کار عیش و نوش رها نمود،مسئول دفترش را فراخواند و چرائیٍ گریز مردم را از وی پرسید. مدیر دفتر بالکل از ماجرا بی خبر بود و بعد از بازخواست کدخدا، تازه متوجه موضوع شد، کدخدا دستور داد یکی از اهالی را بگیرند و بحضورش بیاورند، که چنین کردند. کدخدا از مردٍ پریشان حالٍ دستگیر شده پرسید: چه شده؟ کجا چنین شتابان؟مرد پریشان حال پاسخ داد: کد خدا چرا خبر ندارید که غولٍ گرانی افسار گسیخته و امانٍ مردم بُریده؟ با عرض پوزش، ما را دیگر به خیر شما و اطرافیان تان امیدی نیست،،، امروز تصمیم گرفتیم که برویم خارج از آق شهر و دست به سوی خدا دراز کنیم و از خدا طلب کنیم که بیواسطه برای این وضعیت چاره ای نماید، چرا که یقین داریم که در ذات او انصاف و بخشش هست، وعده دروغ بتکرار نمی دهد، برای آفریده هایش رحمان و رزاق است، و،،،،،، ای کاش جناب کدخدا شما و اطرافیانتون صداقت در گفتار و عمل را از او( خدا) یاد بگیرید. ما را بخیر شما، امیدی نیست! جزء پروردگار یکتا، پس میرویم دست به دامن او شویم.
بحث ملا نصرالدین و خرش!
روزی ملانصرالدین که تنها بود و حوصله اش تو خونه سر رفته بود تصمیم گرفت سری به طویله بزنه و با خرش درد دل کنه و یا به گفته? امروزی ها دیالوگی انجام بده ، ملا به یار غار و غمخوار دیرینه خود گفت:ای یار وفادار من در چه حال و احوالی هستی؟خر در جواب ملانصرالدین گفت:ملا عالی عالی هستم.نصرالدین گفت:دوست من یک سوال بنیادی و مهمی میخواهم ازت بپرسم ولی دوست دارم مثل همیشه پاسخ درست و حسابی به من بدی، خر مرا پاسخ داد که : باکی بر خود روا مدار و برای یکبار هم که شده آسوده خاطر سخن بگو.ملا نفس راحتی کشید در و پرسید: آیا دوست داشتی جای من و یا یکی از اهالی آق شهر،بودی؟ هنوز پرسش ملا تمام نشده بود که خر بی کوچکترین تأمل و تردیدی پاسخ دادکه :نه ملا! به هیچ عنوان نمی خواهم مثل شماها باشم. ملا با تعجب پرسید چرا؟ حیوان ادامه داد: ملا لطفاً سربه سر من نذار، بذار آخر عمری بدون گناه بمیرم. برای اینکه اگر جای یکی از آدم های روستا باشم، غیبت خواهم کرد،دروغ خواهم گفت. تظاهر خواهم کرد و برای گرفتن پست و مقام مکر و ریا بکار خواهم برد. بیت المال را حیف و میل خواهم کرد و ...... به این دلایل نمی خواهم مثل شماها باشم. الان خیالم راحت است که هیچکدام از این کارها را انجام نداده ام. ملانصرالدین که از جواب خرش در بهت و حیرت فرو رفته بود گفت:هرچند که خر هستی ولی از من سرتر هستی. ملانصرالدین گفت:این حرفها را جای دیگر نگو که هم من و هم تو به مشکل برمی خوریم. بنظرم در این شرایط بهتر است هرکس نقش خود را در زندگی ایفا کند و کاری به کار دیگری نداشته باشد. این امن تر است. برو استراحت کن و من هم به کارهای خودم برسم .