یادداشتی طنز در خصوص گشایش اقتصادی
در یکی از سال هائی که ملانصرالدین شهردار آق شهر بود شرایط مالی شهرداری رو به وخامت گذاشت و دلواپسی شدیدی به ملا عارض شد، ملا توان انجام هیچ کاری درسطح شهر را نداشت. و مردم شهر نیز به همین خاطر او را به بی کفایتی در مدیریت شهر متهم می کردند. نصرالدین هرچه به مغز خود فشار می آورد تا راه چاره ای پیدا کند تا مانور خدمت به شهروندان بدهد و این وضعیت را مدیریت کند، چیزی به ذهنش نمی رسید. یک شب که نصرالدین در حال تماشای تلویزیون بود خبری از سوی اداره هواشناسی مطرح شد مبنی بر اینکه ظرف دوسال آینده خشکسالی شهرهای اطراف آق شهر را فرا خواهد گرفت. به محض شنیدن این خبر، مغز ملا جرقه ای زد و یکدفعه فریاد ملا بلند شدکه : یافتم یافتم! و شروع به پایکوبی کرد. از های و هوی ملا، چرت زن ملا پاره شد و پرسید: ملا چه خبر شده، چه چیزی را یافتی؟ نصرالدین گفت: چاره کار را پیدا کردم زن! بعد از چند روز خزانه شهرداری پر از پول خواهد شد. ملا که از هیجان خواب از چشمانش پریده بود بمحض طلوع آفتاب رفت پیش کدخدا و نقشه خود را به او مطرح کرد و بعد از چند ساعت مذاکره مجوز کاری که میخواست انجام دهد را از کدخدا که رئیس شورای آق شهر نیز بود، گرفت. ملا نصرالدین برای طرح جزئیات گشایش اقتصادی خود در تلویزیون حاضر و با مردم صحبت کرد. شهردار گفت: ای مردم آق شهر! می دانید که قحطی در کمین شهر ما نشسته است، لیکن اصلا دلواپس نباشید، شهرداری تصمیم گرفته آب چشمه ای را که مالکیت آن متعلق به شهرداری می باشد بشکه ای و بصورت اوراق قرضه، به ازای تعداد اعضای خانوار به سرپرستان خانوارها پیش فروش کند تا آنرا بفروشند از سودش بهره مند شوند و گشایشی در سفره هایشان حاصل شود و چنانچه بعد از دوسال سرپرست خانواری، نتوانست آن را بفروشد شهرداری با قیمت روز دوباره آن را بطور تضمینی از او خواهد خرید. مردم آق شهر با توجه به خبر خشکسالی شهرهای اطراف آق شهر ، تمام پس انداز و زیورآلات خود را در سبد گذاشته و به استقبال خرید آب پیش فروش شده به صورت بشکه ای رفتند و با رعایت پروتکل های بهداشتی، صف بستند. با این سیاست و کیاست ملانصرالدین خزانه شهرداری پر از پول شد. ملا از فردای آن روز کار آبادانی شهر را آغاز کرد. طوری که مردم با نصب پارچه نوشته در کل معابر شهر از او به عنوان شهردار نمونه قدردانی کردند. از شانس بد نصرالدین برخلاف پیش بینی اداره هواشناسی نه تنها خشکسالی حادث نشد، بلکه میزان بارندگی نسبت به سال های گذشته نیز فزونی گرفت، طوری که همه ی رودخانه ها و سدهای شهرهای اطراف آق شهر نیز لب به لب پر از آب شد. دو سال گذشت و مردم نتوانستند بشکه آب های در اختیار خود را حتی به قیمت خرید از شهرداری، بفروشند. بنابرین با توجه به نوع قرارداد بین مردم و شهرداری، شهرداری مکلف بود همه ی بشکه های آب مردم را از آنها بخرد. یک چند روزی یأس و افسردگی گریبان ملا را سفت و سخت گرفت، از پریشان حالی ملا، زنش بشدت نگران شد و دست به دامان مادرش که چندین شهردار قبل از ملا را دیده بود و تجربه داشت شد و گزارش پریشان حالی ملا و نگرانی خود را به او داد، مادر زن ملا یواشکی درِ گوش دخترش گفت:,,,,,,, زن ملا به محض شنیدن حرف درِ گوشیِ مادرش جیغی کشید، پیش ملا دوید و فریاد زد یافتم، یافتم،،،ملا سر از گریبان خود بدر آورد و حیرت زده از زنش پرسید که چه چیزی را یافتی؟ زن ملا سخن درِ گوشیِ مادرش را با او در میان گذاشت، ملا باشنیدن آن دیوانه وار پایکوبی آغاز نمود و سرزده پیش کدخدا که مدت زیادی بود از ترس پاسخگوئی به مردم آق شهر گوشه عزلت گزیده بود رفت و راه چاره را با او درمیان گذاشت، آنگاه کدخدا و ملانصرالدین باهم شروع به پایکوبی کردند.صبح فردای آنروز، تلویزیون آق شهر مصوبه شورای شهر را در صدر اخبار خود قرار دادمبنی بر اینکه:به ازاء فروش اوراق هر بشکه آب پیش فروش شده 36درصد عوارض شهرداری و 64 درصد مالیات وضع شده است. و به این ترتیب مردم آق شهر از تب و تاب پیگیری لحظه ای قیمت آب دربورس آق شهر فرو افتادند، هیجان شان خوابید و مجددا به آرامش رسیدند.