بحث ملا نصرالدین و خرش!
روزی ملانصرالدین که تنها بود و حوصله اش تو خونه سر رفته بود تصمیم گرفت سری به طویله بزنه و با خرش درد دل کنه و یا به گفته? امروزی ها دیالوگی انجام بده ، ملا به یار غار و غمخوار دیرینه خود گفت:ای یار وفادار من در چه حال و احوالی هستی؟خر در جواب ملانصرالدین گفت:ملا عالی عالی هستم.نصرالدین گفت:دوست من یک سوال بنیادی و مهمی میخواهم ازت بپرسم ولی دوست دارم مثل همیشه پاسخ درست و حسابی به من بدی، خر مرا پاسخ داد که : باکی بر خود روا مدار و برای یکبار هم که شده آسوده خاطر سخن بگو.ملا نفس راحتی کشید در و پرسید: آیا دوست داشتی جای من و یا یکی از اهالی آق شهر،بودی؟ هنوز پرسش ملا تمام نشده بود که خر بی کوچکترین تأمل و تردیدی پاسخ دادکه :نه ملا! به هیچ عنوان نمی خواهم مثل شماها باشم. ملا با تعجب پرسید چرا؟ حیوان ادامه داد: ملا لطفاً سربه سر من نذار، بذار آخر عمری بدون گناه بمیرم. برای اینکه اگر جای یکی از آدم های روستا باشم، غیبت خواهم کرد،دروغ خواهم گفت. تظاهر خواهم کرد و برای گرفتن پست و مقام مکر و ریا بکار خواهم برد. بیت المال را حیف و میل خواهم کرد و ...... به این دلایل نمی خواهم مثل شماها باشم. الان خیالم راحت است که هیچکدام از این کارها را انجام نداده ام. ملانصرالدین که از جواب خرش در بهت و حیرت فرو رفته بود گفت:هرچند که خر هستی ولی از من سرتر هستی. ملانصرالدین گفت:این حرفها را جای دیگر نگو که هم من و هم تو به مشکل برمی خوریم. بنظرم در این شرایط بهتر است هرکس نقش خود را در زندگی ایفا کند و کاری به کار دیگری نداشته باشد. این امن تر است. برو استراحت کن و من هم به کارهای خودم برسم .