سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ملانصرالدین و ماجرای شیوع بیماری کوری

در دوران تصدی شهرداری آق شهر توسط ملانصرالدین از شانس بد او بیماری ناشناخته ای آق شهر را فرا گرفت.طوری که هر شهروندی که به این مریضی دچار می شد در صورت ارتباط با فرد دیگری بیماری به او نیز سرایت میکرد.در عرض چند روز تعداد زیادی از اهالی شهر دچار این بیماری مرموز شدند.کدخدای آق شهر بعد از هفته ها وقتی دید اوضاع شهر نه تنها به روال عادی خود برنگشته بلکه بدتر نیز شده است، فورا دستور داد جلسه شورای شهر درتالار بزرگ که نزدیک خانه خود او بود برگزار شود.کدخدا در آغاز جلسه به ملانصرالدین گفت: ملا در خصوص این بیماری ناشناخته و تعداد افرادی که دچار آن شده اند گزارشی بدهید. نصرالدین توضیح داد که این بیماری طوری است که اگر فرد مبتلا که بینایی یکی از چشم های خود را از دست داده با فرد دیگری دست بدهد، روبوسی و یا او رو بغل کند، دید یکی از چشمهای طرف مقابل ظرف دو روز از بین میرود.ملا نصرالدین گفت: جناب کدخدا و اعضای محترم جلسه نکته مهم در این بیماری این است که اگر فردی که چشم راستش بواسطه این بیماری کور شده با فرد دیگری ارتباط داشته باشد و مریضی به او منتقل شود، برعکس چشم چپ آن فرد کور میشود. تاکنون تعداد 100 نفر از یک میلیون جمعیت آق شهر دچار این بیماری شده اند. یعنی 50 نفر چشم راست شان و 50 نفر چشم چپ شان کور شده است و آمار بیماری در حال افزایش است ، خوشبختانه در این مورد عدالت رعایت شده است. کدخدا در ادامه جلسه گفت: جناب شهردار چه باید کرد؟ با این اوضاع و احوال که شما گفتید، ظرف یکماه آینده کل اهالی شهر یک چشم شان کور خواهد شد. ملا گفت: آقای رئیس دستور بدین که همه تو خونه ها بمانند و به هیچ عنوان از خونه های خود خارج نشوند. اگر این کار را انجام ندهیم همه ی جمعیت شهر حتی خود ما نیز یک چشم مان کور خواهد شد.کدخدا به ملا نصرالدین گفت: شما مسئول مدیریت این موضوع هستید و از فردا کل شهر را قرنطینه کنید. ملا به عوامل بلدیه دستور داد که همه ی دکان های شهر را ببندند و هر کس نافرمانی کرد به زور متوسل گردند.  به رئیس شهربانی نیز گفت: از فردا اجازه ندهید احدی از اهالی شهر از خانه های خود خارج بشوند. نصرالدین که از توی خونه خود موضوع قرنطینه شهر را مدیریت میکرد. ناگهان صدایی از داخل خونه همسایه خود شنید که در آن زن قسمتعلی در حال دعوا با شوهرش بود. زن فریاد میزد، مرد چند روزی هست که تو خونه موندی و سر کار نمی ری تو خونه هیچی نداریم تا برای بچه ها غذا درست کنم. قسمتعلی گفت: زن من چیکار کنم مگر نمی بینی ژاندارما به دستور ملا نصرالدین تو کوچه هستند و اجازه نمی دهند کسی از خونه بیرون برود. زن قسمتعلی از دیوار به ملا گفت: ای بیرحم خودت همه چیز خریدی و تو خونه گذاشتی و به فکر ما بیچاره ها  نیستی. چند ساعت بعد به یکدفعه سنگی که دور آن کاغذ نوشته ای پیچیده شده بود، شیشه خانه ملا نصرالدین را شکست و صدای آن کل خونه را فرا گرفت. توی نامه نوشته شده بود، ای شهردار اگر قرنطینه ادامه داشته باشد تو را خواهیم کشت. ملا که دید اوضاع در حال وخیم شدن هست، فورا موضوع را به کدخدا خبر داد. کدخدا مجددا دستور داد تا جلسه شورای شهر  در خانه اش تشکیل گردد. در این جلسه شهردار گفت: اعضای محترم اگر شرایط قرنطینه به این شکل ادامه داشته باشد ظرف چند روز مردم قبل از اینکه بیماری یک چشم آنها را کور کند،همدیگر را خواهند کشت و آمار خشونت بالا خواهد رفت.کدخدا به شهردارگفت: پس چاره چیست؟ ملا توضیح داد که اگر شرایط قرنطینه را برداریم همه اهالی کور خواهند شد. برای اینکه مردم را تو خونه هاشون نگهداریم بایستی جیریه غذایی و همچنین پول به آنها بدهیم تا بتوانند دوران قرنطینه را تحمل نموده و اعتراض نکنند. همچنین چند پروتکل بهداشتی تهیه می کنیم تا بعد از برداشتن قرنطینه آنها را به مردم و کسبه تحویل می دهیم تا به کمک آنها بیماری شکست خواهد خورد . کدخدا گفت: ملا نصرالدین تو بعنوان شهردار آق شهر میدونی که شرایط مالی خزانه شهر خوب نیست و به قول معروف کفگیر به ته دیگ خورده است. لذا نمی توانیم به همه ی اهالی شهر جیره غذایی و پول نقد بدهیم. بنابر این از اول هفته آینده قرنطینه را بردارید و به تدریج پروتکل های بهداشتی را تهیه و تحویل مردم و صاحبان کسبه کنید. نصرالدین با خوشحالی گفت: کدخدا فکر خوبی کردین اگر مردم پروتکل های بهداشتی را رعایت کنند بیماری شکست خواهد خود در غیر این صورت جای شکرش باقی که فقط یک چشم خود را از دست خواهند داد و با چشم دیگر خود میتوانند همه چیز را ببینند. نهایتا از حکیم باشی شهر خواهش می کنیم تا تلاش کند، دارو یا آمپول این بیماری را کشف کند که در این صورت چشم های کور شده دوباره خواهند دید. کدخدا کفت: ملا اگر حکیم باشی داروی این بیماری را پیدا نکنه چطور؟ نصرالدین گفت: جناب رئیس نگران نباش مگر راوی نمی گوید که زندگی خالی نیست، مهربانی هست، ایمان هست. بیائید قدر داشته ها یمان را بدانیم. انشاءا..... همه چیز به روال عادی برمیگردد و اگر برنگشت با یک چشم هم میشه زندگی کرد، پس جای نگرانی نیست.

 






تاریخ : شنبه 99/1/23 | 8:16 صبح | نویسنده : اصغر مناف زاده | نظرات ()
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

  • وب میوه ها
  • وب دختر تهرونی
  • وب دو دی ال
  • وب وب آنلاین